چطور حس شنیده شدن را (به‌خصوص برای یک درون‌گرا) ایجاد کنیم؟

اگر مدتی است که نوشته‌های من را دنبال می‌کنی، شاید متوجه جایگاه گفت‌وگو از دیدگاه من و اهمیت فراگیری این مهارت شده باشی.

ولی اگر اولین بار است که اینجایی یا گذری توجهت به باغ عدن جلب شده، پس لازم است مقدمه‌ای از گفت‌وگو برایت بگویم.

قبل از هر چیز باید خیالت را راحت کنم که گفت‌وگو آن چیزی نیست بیشترمان در طول روز انجام می‌دهیم.

گفت‌وگو:

  • احوال‌پرسی‌های پشت سرهم در تلفن یا حین رد شدن با همسایه نیست؛
  • صحبت‌های کوتاه میان همکارهای شرکت نیست؛
  • به‌قول‌معروف «اجتماعی بودن» هم نیست؛

در عوض:

  • گفت‌وگو آن صحبتی است که رفت‌وبرگشت داشته باشد. صحبتی است که هردو طرف هم شنونده‌اند و هم گوینده.
  • گفت‌وگو برخلاف بحث و مذاکره، برای پافشاری و اثبات نکته‌ای نیست و برعکس برای بیان دیدگاه، باور یا عقیده است.
  • گفت‌وگو می‌تواند چالش‌برانگیز باشد اما هیچ‌گاه ناخوشایند نخواهد بود. ازآن‌جهت که در گفت‌وگو حتی زمانی که حرف‌های ناخوشایند هم گفته و شنیده می‌شود، بازهم حرف دل است و حس شنیده شدن می‌دهد.

حس شنیده شدن چیست؟

می‌خواهم امروز کمی راجع به همین حس صحبت کنم. همان حسی که این روزها بسیار کمیاب شده است. حسی که حتی ممکن است بعد از گذشت ساعت‌ها یا روزها تجربه نشود.

برای شروع شاید بد نباشد که این حس را برای خودت تعریف کنی. برای این کار سعی کن تا تجربهٔ آخر شنیده شدنت را به یادآوری.

  • کجا بودی؟
  • با که بودی؟
  • چه گفتی و چه شنیدی؟
  • چطور آن تجربه برایت خاص بود؟
  • چگونه می‌توانی آن حس را توصیف کنی؟

[سعی کن تا برای پاسخ به پرسش‌های بالا، لحظه‌ای تأمل‌کنی.]

من هم سعی می‌کنم تا این حس را تا جایی که می‌توانم توصیف کنم.

برایم توصیف این حس بدون یادآوری یکی از تجربه‌هایش ممکن نیست.

بااینکه این روزها شرایط و افراد کمتری را در اطرافم می‌بینیم تا از دل بگویم و از دل بشنوم، خوشبختانه در خانه و به‌خصوص با موژان، فراهم کردن یک صحبت دلی (بی قضاوت و بدون پیش‌داوری) کار دشواری نیست. اغلب حتی بی‌آنکه بخواهیم و برای آن برنامه‌ریزی کنیم،‌ خود را میان یک صحبت عمیق دیگر پیدا می‌کنیم.

برای من حس شنیده شدن زمانی پدیدار می‌شود که:

  • هر آنچه در لحظه می‌خواهم بگویم، بتوانم بدون خودسانسوری بیان کنم؛
  • در گفت‌وگویی لازم نباشد طرف مقابل را مدام به شنیدن دعوت کنم و آن‌قدر زمان و فضا برای صحبت داشته باشم که فکر کنم تمام عمر را برای بیان احساساتم فرصت دارم؛
  • در صحبت آن‌قدر عمیق شوم که گویی در حال بلند فکر کردن هستم؛
  • احساساتم را بروز دهم و بتوانم از «اسرار مگوی» خود صحبت کنم.

جالب است که برای من کمیت و مدت تجربهٔ شنیده شدن مهم نیست و حس شنیده شدن می‌تواند در گفت‌وگوی کوتاه چنددقیقه‌ای هم‌شکل گیرد ولی پیش‌نیازهایی وجود دارد که برای فراهم شدن کیفیت گفت‌وگو لازم است.

من همیشه خود را یک درون‌گرای مطلق می‌شناختم. کسی که از خلوت خود لذت می‌برد و فکر کردن برای او بیش از یک فعالیت ذهنی بلکه روشی برای شناخت خود، دیگران و طبیعت است. تا سال‌ها پیش که با مفهوم درون‌گرا آشنا نبودم، گمان می‌کردم که آدم عجیبی هستم. همیشه فکر می‌کردم که چرا به بعضی از علاقه‌های هم‌سن‌وسال‌های اطرافم علاقه‌ای ندارم و بدون آنکه انتخاب کنم، دوستانم عموماً از من بزرگ‌تر بودند.

اما در این چند سال با ویژگی‌های خود بیشتر آشنا شدم و متوجه شدم مانند هرکسی، من نیز متفاوت هستم.

متفاوت:

  • ازلحاظ دیدگاه فکری؛
  • ازنظر رویکرد ارزش‌های فردی؛
  • به دلیل تنوع علاقه‌ها و گسترهٔ کنجکاوی؛

از حدود ۸ سال پیش و زمانی که اولین بار با آزمون MBTI آشنا شدم، هرازگاهی برای شناخت بیشتر خود، آزمون جدیدی را امتحان می‌کردم. در سال گذشته و برای شناخت عمیق‌تر خود و راه‌اندازی کسب‌وکار جدیدم، چندین مرتبه پرسش‌های آزمون را در فواصل چند ماه پاسخ دادم.

جالب بود که بعد از مدتی متوجه شدم که تفکیک تیپ شخصیتی مشخصی برای من وجود ندارد و به‌خصوص درزمینهٔ درون‌گرا-برون‌گرا و حسی-شهودی در میانه هستم. تصویر زیر نتیجهٔ آزمونی است که در اردیبهشت ۱۳۹۷ انجام داده‌ام.

نتیجهٔ آزمون MBTI من در اردیبهشت ۱۳۹۷
نتیجهٔ آزمون MBTI من در اردیبهشت ۱۳۹۷

این‌ها را گفتم تا هم کمی بیشتر با من آشنا شوی و هم بدانی که درک عمیق‌تری از درون‌گرایی و تا حدی (به‌تازگی) شناختی از برون‌گرایی دارم.

از طرفی می‌خواهم توجه این نوشته را به سمتی معطوف کنم که فکر می‌کنم نیاز به توجه دارد.

گفت‌وگو با یک درون‌گرا

در دوران شلوغ و پرهیاهوی امروز، برون‌گراها هرروز بیش‌ازپیش خود را محق می‌دانند تا بلندگوی دنیا را در دست‌گیرند و برای دیگران صحبت کنند.

در شرایطی که به گمان من و شواهد تاریخ (فهرست ۲۳ درون‌گرای موفق)، تقریباً هر آنچه بشر دارد از خیر سر درون‌گراها و اختراعات آن‌ها دارد؛ اما همچنان برون‌گراها «بلند» (loud) هستند و فکر می‌کنند آن‌هایی (درون‌گراها) که پای حرف‌هایشان نشسته‌اند، حتماً از زبان شیرینشان لذت می‌برند و همین کج‌فهمی باعث می‌شود که روند یک‌طرفهٔ صحبت آن‌ها ادامه‌دار شود.

اما واقعاً این‌طور نیست. برعکس باور، غالباً درون‌گراها به دلیل پیشینهٔ فکری در موضوع خاص، توانایی و تبحر سخنوری بهتری نسبت به برون‌گراها دارند.

ازاین‌رو بد نیست هرازگاهی شرایطی را فراهم کرد تا پای سخنان درون‌گراها نشست و دیدگاهشان را دربارهٔ موضوع خاصی پرسید.

اینکه درون‌گراها نظر نمی‌دهند، دلیل بر آن نیست که نظری ندارند. آن‌ها برای صحبت کردن نیاز به سنجیدن شرایط دارند و فقط در صورتی گنجینهٔ اسرار خود را به روی دیگران می‌گشایند که بدانند پیش‌شرط آن‌ها فراهم است.

شاید دانستن این موضوع برای برون‌گراها، کمکی باشد تا به‌جای خودبزرگ‌بینی و نسبت دادن انواع لقب‌ها به درون‌گراها ازجمله افسرده، بی‌حال یا کُند، اندکی تأمل کنند و میکروفون مجازی را برای شنیدن دیدگاه‌های درون‌گراها مقابلشان بگذارند.

ممکن است برون‌گراهای عزیز چندان نیازی به شنیده شدن نداشته باشند، چون در هر زمان و هر شرایطی، آمادهٔ بیان دیدگاه و سخنوری هستند اما درون‌گراها نیاز به فراهم کردن مقدمه‌ای برای صحبت و قطعاً نیاز به حس شنیده شدن دارند.

پیشنهاد

این پیشنهادها برای برون‌گراها و کسانی است که خود نمی‌دانند درون‌گراها هستند و فقط می‌دانند که احساس و تفکر متفاوتی با عموم جامعه دارند. اگر می‌خواهی شرایطی را برای گفت‌وگو با درون‌گراها ایجاد کنی، این پیشنهادها ممکن است راهگشا باشد.

پرهیز از تعریف خود

انتظار نداشته باش که یک درون‌گرا نیز مانند تو، از خودش تعریف کند و هر آنچه دارد و ندارد را روی دایره پهن کند.

بد نیست برای شروع، به «منم» گفتن‌هایت بیشتر توجه کنی و چندتایی از آن‌ها را مطرح نکنی.

کنجکاوی را فراموش نکن

در هر گفت‌وگویی، کنجکاوی نقش مهمی دارد و اهمیت این ویژگی در گفت‌وگو با یک درون‌گرا، چند برابر می‌شود.

بهتر است تا می‌توانی، برای آشنایی با درون‌گرای مقابلت، کنجکاو باشی. این کنجکاوی می‌تواند مستقیم مطرح شود و دربارهٔ موضوعی خاص پرسیده شود و می‌تواند کلی و باز مطرح شود.

چند مثال:

  • نظرت راجع به حرف‌هایی که زدم، چیست؟ (کلی)
  • تو در چنین شرایطی چطور رفتار می‌کردی؟ (جزئی)
  • فکر می‌کنی که در وضعیت فعلی، چه انتخابی برایم مناسب‌تر است؟ (جزئی)

پاسخ به این پرسش‌ها ممکن است هم پیشنهاد غیرمنتظره‌ای برای حل مشکل پیش رویت باشد و هم شرایط آشنایی با دوستِ درون‌گرایت را فراهم کند.

مکث کن

یادت باشد که برای طولانی‌مدت، سخنگو نباشی و به‌اصطلاح زودتر در انتهای جمله‌هایت نقطه بگذاری. درون‌گراها عموماً شنونده‌های بهتری از برون‌گراها هستند و این نباید دلیلی برای استمرار سخنوری تو باشد.

بهتر است میان جمله‌ها و داستان‌هایت، کمی فاصله بگذاری یا دوباره نظر او را جویا شوی. زمانی که شنونده هستی، با کوچک‌ترین مکثی، دوباره صحبت کردن را شروع نکن. مطمئن باش که حرف او تمام‌شده و پذیرای صحبت‌های تو است.

قاضی، داور و حاکم نباش

شاید این مهم‌ترین اصل در گفت‌وگو با یک درون‌گرا باشد. یادت باشد که اگر شرایطی ایجاد و فرصتی فراهم شد تا شنوندهٔ حرف‌های دوستِ درون‌گرایت باشی، بدان که به تو اعتماد کرده و برای این اعتماد راه دشواری را طی کرده است.

باید مدام به یاد داشته باشی که ممکن است این اعتماد با یک قضاوت یا پیش‌داوری کوچک از بین رود.

بهتر است نه در طول گفت‌وگو و نه در خارج آن، دربارهٔ هیچ‌کدام از موضوع‌های مطرح‌شده، شوخی و یا بدتر از آن، قضاوتی نداشته و رازدار حرف‌های او باشی.

امیدوارم این پیشنهادها در گفت‌وگو با یک درون‌گرای اصیل به کارت آید و به او حس شنیده شدن بدهی. نمی‌توانی تصور کنی که تجربهٔ این حس برایش چقدر لذت‌بخش خواهد بود.

نقطهٔ عطفی در میانهٔ راه - بنر

از این نوشته لذت بردی؟ به اشتراک بگذار

5 Responses

  1. عالی بود، من هم خودم رو درونگرا می‌دونم و خیلی اوقات با این مسئله مواجه میشم که افکار و حرفهام رو برای خودم نگه میدارم، چون به محض بیان کردنشون خیلی اوقات، قضاوت یا مسخره شدم(عموما از سمت یک برونگرای همه چیز دان) ، یا طرف مقابل فکر می‌کنه باید من رو نصیحت کنه(چرا؟ چون فکر میکنه بیشتر از من میدونه، چرا؟ چون احتمالا من سبک زندگیم رو تبلیغ نمیکنم به بقیه) و این هر بار باعث میشه که من دفعه بعد به خودم تاکید کنم که تو جمع سکوت کنم و حرف نزنم.
    با این حال من اینقدر برای پیدا کردن راه زندگیم جستجو کردم که صاحب نظر باشم، اما بیشتر اوقات ترجیح میدم نظراتم رو برای خودم نگه دارم، بلکه روزی زمان این برسه که من هم بلندگویی داشته باشم.

  2. سلام
    ممنون بخاطره مقاله .
    اما دوست داشتم ی نظر اضافه تر از متن بدم ،من خودم ی آدم فوق العاده درون گرام و بیشتر از اون میدونم بودن کنار ی ادم برون گرای خصوصا خودشیفته چ حسی داره
    اما چیزی ک میخام پیشنهاد بدم اینه ک اگه براتون مقدور حتما با ی ادم برون گرا دوست صمیمی بشید البته این ی دوستی پرچالش خاهد بود و باید خیلی اون دوتا ادم برای درک هم تلاش کنن اما درآخر بدون اینکه بفهمید چجوری میبینید ک هم شما تو درون گرایی متعادل تر شدید و هم طرف مقابل برون گرایی (البته ک ب احتما زیاد همچنان درون گرا خاهید موند اما لذت ب تعادل رسیدن از طریق داشتن ی الگو انقدر زیاد ک ارزش امتحان کردن داره.)
    امیدوارم همه درون گراها ی روز ب این لذت برسن☺

  3. جالب بود. خصوصا بخش “کنجکاوی را فراموش نکن”. صمیمی ترین دوستای من درون گرا هستن و من یک برون گرای اصیل. این دوستی برای من خیلی جالب و هیجان انگیزه و حتی یه جاهایی حس قهرمان بهم دست می ده. مثل وقتیکه این دوتا دوست صمیمیِ من همو دیدن و گفتن نمی دونن دقیقا چه اتفاقی میفته که با بقیه فوقش ده دقیقه صحبت می کنن ولی به من که میرسه دو ساعت حرف می زنن!
    از طرفی چالش برانگیز بودن این رابطه انکار ناپذیره. چون نیاز های دو طرف متفاوته و هر کسی باید یه جاهایی فداکاری کنه. این فداکاری لزوما یه کار بزرگ طاقت فرسای عجیب غریب نیست. مثلا سکوت برون گرا وقتی دلش می خواد حرف بزنه و حرف زدن درون گرا وقتی دلش می خواد ساکت باشه. لازم نیست این اتفاق زیاد بیفته. فقط کافیه به موقع باشه. اگه دو طرف به هم دیگه زمان و اجازه ی اشتباه کردن بدن تا جای درست هر رفتاریو پیدا کنن، اگه آگاه باشن که دارن چی کار می کنن، این دوستی عمیق و پایدار میشه.
    چالش دیگه ای هم وجود داره که من الان درگیرشم و وقتی حلش کردم، میام نظرمو می گم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط