راه حل کارهای مشکل را به مغزت نسپار

افراد و شرایط اطرافم، مرا به کسی که هستم تبدیل نمی‌کند بلکه آن را نمایان می‌کند.

~ لارا شیلسینگر

در فیلمی (به‌گمانم «ما میلرها هستیم») نکته جالبی یادگرفتم. شروع بسیاری از کارهای سخت فقط با گفتن یک، دو، سه انجام‌پذیر است. سه شماره بشمار و انجامش بده. این کار فراموشم شده بود تا چند هفته پیش، بردیا پسر سه‌سالۀ پرانرژی و بامزه به من یادآوری کرد. بردیا برای پریدن از روی مبلی به مبل دیگر که ظاهراً به‌تازگی انجامش می‌دهد و کاملاً بر این‌کار مهارت ندارد، از این متد استفاده می‌کند. یک، دو، سه و بعد پرش به مبل بقلی. یک، دو، سه و بازگشت به مبل قبلی. چون تعداد پرش‌ها زیاد است و همراه آن شمارش باید انجام شود، این کار بسیار سریع اتفاق می‌افتد. یک، دو، سه – انجام بده.

معمولاً تلفن کردن برای من کار مشکلی است، مخصوصاً که در خانه باشم. [برایم بسیار راحت‌تر است تا در پیاده‌روی یا رانندگی به کسی تلفن کنم تا وقتی در اتاقم نشستم و چای می‌نوشم]. یکی از دلایلی که برای خودم مشخص شده، این است که فکر می‌کنم فرد دیگر نیز در شرایط راحتی است و تماس من ممکن است فضای او را برهم زند. ولی به‌هرحال لازم است که زمانی‌هایی تماسی صورت بگیرد. من نیز قبل از اینکه گرفتار ذهنم شوم و شرایط مخاطبم را ندانسته در ذهنم تحلیل کنم، از تکنیک یک، دو، سه استفاده می‌کنم. معمولاً هم از نتیجه کار راضی هستم. این مورد برای جاهایی که نیاز به واکنش سریع و بدون تحلیل‌کردن است نیز جواب می‌دهد.

چندروز پیش با دوستی* درمورد شرایطش صحبت می‌کردم. صحبت به آنجا کشیده شد که او روش تصمیم‌گیری در زندگی‌اش را منطقی می‌دانست. یعنی منطقی که به ظاهر منافع همه در آن لحاظ شده و لزوماً هماهنگ با احساساتش نیست. این در شرایطی‌است که به‌نظرم او از هوش احساسس بالایی برخوردار است. پس از اتمام صحبتش، نظرم را در این مورد پرسید. مایلم تا کمی با جزعیات نظر خود را در اینجا توضیح دهم.

به‌نظرم، در شرایط بسیار حساس زندگی و زمان‌هایی که نیاز به تصمیم مهمی می‌باشد، ذهن و فکر انسان کمک اندکی به ما می‌کند و بدتر شرایط را بسیار پیچیده‌تر از آن‌چیزی که هست می‌کند. ذهن انسان چون تحلیل می‌کند، شرایط را از دید و اطلاعات خود بررسی می‌کند و در چارچوب فعالیت می‌کند، نمی‌تواند روش خوبی برای تصمیم‌گیری باشد. بلکه برعکس احساس انسان که در این شرایط و روزمره کوچک شمرده می‌شود، جایگزین مناسب‌تری است. احساس انسان به‌دلیل آنکه فراتر از اطلاعات موجود و تحلیل آن فعالیت می‌کند، نتایجی با خلوص بالاتری دارد.

همچنین فکر می‌کنم تا زمانی که ما در کاری از نیازهای شخصی خود مطلع نباشیم، امکان در نظر گرفتن شرایط دیگران را نخواهیم داشت. بهتر است که در تصمیم‌های جمعی قبل از نتیجه گرفتن، نیازهای شخصی مطرح شود و شاید در آخر تصمیمی گرفته شود که شامل تمام نیازها می‌شود. ما از قدیم به همراهی‌کردن تشویق شده‌ایم و این تأثیر عمیقی در نادیده‌گرفتن نیازهای خود گذاشته است. توجه داشته باشید که تفاوت عمیقی مابین خواسته و هوس تا نیاز است. معمولاً هم ممکن است بین این‌دو تفکیکی صورت نگیرد. مثالی می‌زنم، ممکن است فیلم دیدن «هوس» من باشد ولی تنهایی دیدن «نیازم» است. که فقط در شرایطی که تنها فیلم ببینم نیازم برطرف می‌شود و نه به‌صورت گروهی.

*برای رعایت حریم خصوصی دوستان و افرادی که از آنها در اینجا می‌نویسم، به‌جای نام آنها (که برایم بسیار جالب‌تر است) از لقب «دوست» استفاده می‌کنم.

توجه به نیازهایمان بسیار مهم است و در نهایت، توجه به آن باعث رضایت درونی می‌شود. حال پرسشم این است که:

چطور می‌شود هرروز به نیازهایمان آگاه باشیم؟

لطفا نظر دهید.

دورهٔ تغییر خویش - نسخه‌ٔ تابستان - بنفش

از این نوشته لذت بردی؟ به اشتراک بگذار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط