این اولین قدم در یادگیری از آینده است. ۵ سال بعد خودت را چطور میبینی؟ ۱۰ سال بعد را چطور؟
البته وقتی از دیدن صحبت میکنیم، منظور تخیل است و نه تصویرسازی. شاید بپرسی که تفاوتش در چیست.
خب. عموماً ما وقتی لازم داریم که شرایط، مکان یا زمانی را تصویر کنیم که اطلاعاتی از آن نداریم، ذهنمان سعی میکند که بر اساس فاکتورهای مختلف چون منطق، ممکن بودن و استدلال به نتیجهای برسد و آن را شکل دهد. برای همین است که تصویر کردن فیل صورتی کار دشواری میشود چون از هیچکدام از فیلترهای ذهن عبور نمیکند. به این نوع نگاه میگویند «تصویرسازی».
به همین دلیل، وقتی به آیندهٔ خود با رویکرد «تصویرسازی» مینگریم، با توان، محدودیت و مهارتهای فعلی نگاه میکنیم و چندان شرایطی را ورای آن برای خود متصور نمیشویم. ازاینرو، این شرایط آنچنان مطلوب کار ما نیست و بیشتر ناامیدی و اضطراب دارد تا امیدواری و آرامش. چون گمان میکنیم که با روند فعلی زندگی، ممکن نیست که به جایگاه مطلوبمان برسیم و برعکس گمان میکنیم که یا زندگی تمامشده است و یا خود را واجد رسیدن به آن تصویر مطلوب نمیبینیم.
اما در مقابل تصویرسازی، تخیل وجود دارد. شرایطی که در آن هر چیزی ممکن است. محدودیتی وجود ندارد و برعکس هر آنچه میخواهی در لحظهای فراهم میشود. همزمان میتوانی به قلهٔ اورست سعود کنی و لحظهٔ بعد با اسب شاخدار، به پایین برگردی.
در تخیل میتوانی ذهن را آرام کنی و بگویی برای چند لحظهای کار بهکارم نداشته باش و محدودیتها را یادآوری نکن.
ممکن است بگویی که تخیل کردن سخت است. درست هم میگویی. ما به منطقی فکر کردن عادت کردهایم و کارِ به این راحتی (تخیل) برایمان دشوار است.
ولی خب برای این هم راهکاری وجود دارد.
برای این کار، لازم است تاکمی در شرایط مراقبه قرار بگیری. یعنی در حالت راحت (نشسته یا دراز کشیده) قرار بگیری. جوری که به خواب نروی.
بعدازآن سعی کنی که این ۳ مرحله را انجام دهی. [ایدهٔ این قسمت تمرین از سایت latterly.org گرفتهشده است.]
به هر آنچه که از آن قدردان هستی فکر کن. هر آنچه که از آن لذت میبری و هر دست آوردی که دلیل لذت و خوشحالیات شده است. کجاها شجاع بودی و توانستی کار دشواری را به سرانجام برسانی؟ به چه کسانی کمک کردهای؟ آیا شکست یا ضعفی بوده که بعداً دلیل یادگیری و نیروی محرک قدم بعدی شده؟
در ذهنت قدردان افراد، فرصتها، تجربهها و داشتههایت باش. لذتها، امکانات و لحظههای خوشایند هرچند کوچک که میتوانی آنها را نام ببری و از داشتنش قدردان باشی.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که انتظارهای بسیاری روی هرکداممان گذاشته است. از کودکی توسط والدین، معلم و راهنماهای مختلف به ما آموزش دادهشده که باید چطور رفتار کنیم، چطور دوست انتخاب کنیم، شغل مناسب چه ویژگیهایی دارد و اینکه زندگی مطلوب چه ویژگیهایی دارد.
تمام اینها را رها کن. تنها به تصویری توجه کن که خودت به آن علاقه داری و میخواهی دنبال کنی. دست کم برای چند دقیقهٔ بعد به خودت فرصت بده تا از فشار آن انتظارها بیرون بیایی و رؤیای خودت را پیدا کنی. مهم نیست که چه کسی و چه انتظاری از تو دارد.
بلند این جمله را تکرار کن.
من در اینجا به دنبال راضی کردن دیگران نیستم. تمام تواناییهایم برایم مهم و منحصربهفرد است. من لایق جستجوی رؤیای خودم هستم. من تمام انتظارهایی که از سوی اجتماع، دوست و خانواده و حتی خودم رویم سنگینی میکند را رها میکنم.
نفس عمیق بکش و بعد از بازدم عمیق، تمام انتظارها را رها کن.
الآن زمان آن فرارسیده تا از خودت بپرسی که: در اعماق وجودم، واقعاً من چه میخواهم؟ میخواهم زندگیام در ۱۰ سال آینده چطور باشد؟ میتوانی بازههای دیگری هم در نظر بگیری، ولی ۱۰ سال زمان مناسبی است تا فرصت برای تغییرهایی که میخواهی، داشته باشی.
اصلاً به اینکه چطور یا با چهکارهایی به آن تصویر میرسی، فکر نکن. بزرگ فکر کن؛ اگر کسی این کار انجام داده، پس تو هم میتوانی. اگر کسی این کار را انجام نداده، شاید تو بتوانی پیشگام آن شوی.
حال، چشمهایت را ببند و آیندهٔ ایده آل خود را در ۱۰ سال آینده با جزئیات تصور کن. به اطرافت توجه کن و ببین که چیزی میبینی، بویی به مشامت میرسد یا احساسی را حس میکنی.
به این نکات توجه کن:
واقعاً خودت را در آن شرایط تصور کن. به احساس خوشایندش توجه کن که چقدر دست آورد داشتهای. در قسمتهایی که احساس محدودیت داری، توجه کن که چطور میتوانی از آن عبور کنی و تصویر بزرگتری را ترسیم کنی. یادت باشد که در ۱۰ سال آینده، تقریباً هر چیزی را میتوانی تغییر دهی.
هر آنچه که در این تصویر میبینی را یادداشت کن و اگر برایت جالب است، تصویر آن را نیز نقاشی کن. مدتی روی این تصویر تمرکز کن و ببین که چه رؤیای لذتبخشی ساختی.