میگویند «چیزی در دلش نیست. ناراحت نشو!» و تو میمانی میان ناراحتی از رفتار او و حرفهای دلگرمکنندهٔ دیگران.
اینزمانی است که بهنوعی از رفتار و برخورد کسی میرنجی و از دیدگاه اطرافیان متعجب میشوی.
تشابه ویندوز با رفتار انسان
سالها پیش، زمانی که تازه با کامپیوتر آشنا شده بودم، مفهوم ویندوز را نمیفهمیدم. نمیدانستم که «پنجرههای مایکروسافت» برای چهکاری است!
آشنایی من با کامپیوترهای اولیه از آتاری آغاز شد و پسازآن کومودور ۶۴ را تجربه کردم.
زمانی که در سال سوم دبیرستان برایم کامپیوتر خریدند، دنیای من زیرورو شد. شب و روز با آنچه نمیدانستم و تا به آن روز درک درستی از آن نداشتم، سروکله میزدم. کارم شده بود درست کردن پوشه (New Folder) یا میانبرهای (Shortcut) جدید. هفتهای چند بار کِیس زیرِ بغل به شرکت کامپیوتری میرفتم تا مشکلهایم را حل کنند که در بیشتر مواقع، این مشکلها با نصب مجدد ویندوز و برنامههای آن حل میشد.
آنقدر این کار را کردم و در رفتوآمد ماندم تا کمکم دانشم از کامپیوتر بهتر شد. در همین آمدورفتها بود که فتوشاپ را آموختم. یکبار بهاشتباه (یا به درست)، فتوشاپ برنامهٔ پیشفرض باز کردن عکسهایم شد. [حال تصور کن با کامپیوترهای آن دوران (Pentium 233) بخواهی عکسی را بازکنی.] هر دفعه دستِکم یک دقیقه باز شدن هر عکس طول میکشید. پیش خود فکر میکردم حداقل اینقدر که صبر کردهام، بهتر است کمی با امکانات برنامه آشنا شوم.
آنقدر فیلتر اضافه کردم و عکس نابود کردم تا فتوشاپ را آموختم.
کمکم کارایی ویندوز را درک کردم. متوجه شدم که ویندوز، پنجرهای است میان درخواستهای بیرون (کاربر) و تحلیل آن توسط سختافزار درون.
متوجه شدم که ویندوز، کار ارتباط من را بهمراتب آسان کرده و بهجای آنکه برای کامپیوتر بنویسم، میتوانم با رابط کاربری گرافیکی، منظور خود را به او بفهمانم. از همان دوران بود که کاربرد ویندوز برایم بسیار جالب شد.
اما به نظرت ویندوز یا پل ارتباطی انسان کجاست؟
- قسمتی که رابطی است میان دنیای بیرون و درونمان.
- جایی که خواستهها، تعاملات اجتماعی با نیت ما ارتباط پیدا میکند.
- یا قسمتی که رابطی میان مغز، احساس و خواستههای درونیمان است.
به گمانم، ویندوز ما همان رفتارمان است. قسمتی که ارتباطی میان بیرون و درونمان است. یا قسمتی که بهوضوح از نیتمان خبر میدهد و حال درونیمان را نمایان میسازد.
رفتار که بخش عمدهای از آن با کلام همراه است، شامل برخورد، انتخاب واژهها و هماهنگی آن با نیتمان است. درواقع رفتار پلی است میان درون و بیرون.
هماهنگی میان درون و بیرون
سرشت آدمی، پاک است. یعنی سختافزار انسان بهطور پیشفرض سالم است. البته شاید عدهای با مشکلاتی در اعضای بدن خود بهصورت مادرزاد متولدشده باشند وعدهای هم در طول زندگی دچار مشکلاتی شوند. ولی هرچه باشد، سرشتشان پاک است و در اینجا منظورم از سرشت، همان شالودهای است که هر انسان با آن ساختهشده است.
سرشت یا جوهرهای که برای آفرینش او وجود داشته و همان موهبتی با عنوان حیات که به او دادهشده است.
ولی مشکل زمانی پدیدار میشود که نمیتوانیم ارتباط سالمی میان درون و بیرونمان برقرار کنیم. با خودمان روراست نیستیم و گاه احساس دوگانهای داریم. درونمان غمگین است و خود را خوشحال نشان میدهیم یا اینکه خوشحالیم ولی تمایلی به نمایان کردنش نداریم.
چرا بعضی از ما نمیتوانیم هماهنگی میان درون و بیرونمان بیابیم. رفتاری که هم برای خود مشکلساز و هم برای دیگران آسیبزننده است.
با خود میپنداریم که عیب است، خوب نیست، ضعیف دیده میشویم اگر دیگری از ناراحتی ما باخبر شود. ازاینرو تصمیم میگیریم تا خود را در ۲۴ ساعت روز، ۷ روز هفته، ۳۰ روز ماه، خوشحال و خندان نشان دهیم و همواره سعی میکنیم خود را «خوب»، «عالی» و «سرحال» نشان دهیم.
البته اگر واقعاً اینطور باشد، اصلاً ایرادی ندارد و باید به چنین فردی تبریک گفت و رمز خوشحالی را از او را آموخت.
ولی آیا تاکنون کسی را با این ویژگی دیدهای؟
هیچچیز در طبیعت پایدار نیست. خوشحالی و غم، تاریکی و روشنایی، روز و شب. حال خوش و ناخوش نیز باهم است.
هماهنگ نبودن میان درون و بیرون، فشار مضاعفی است که به خود تحمیل میکنیم. در این شرایط حتی ربات هم نمیتواند سرپا بماند و حتماً در بلندمدت، آخواوخی میکند و نیاز به تعمیر پیدا میکند.
رفتار مسئولانه
اما بخش دیگر ماجرا، افرادی هستند که ما با آنها تعامل داریم. در زندگی، در دوستی و در کار.
کسانی که مستقیم و غیرمستقیم، سازنده و غیر سازنده آنها را از رفتار خود بهرهمند میسازیم.
- با دلیل و بیدلیل آنها را ناراحت و خوشحال میکنیم.
- با دلیل و بیدلیل خشونت یا محبت سمتشان پرتاب میکنیم.
- با دلیل و بیدلیل، با بیتعادلی رفتار خود، آنها را گیج میکنیم.
اینها کارهایی است که با نیت و بی نیت از رفتار ما برانگیخته میشود و دلیلی است برای استحکام یا تزلزل رابطههایمان.
اما چرا باید اینطور باشد؟ زمانی که میتوانیم در قبال رفتار خود مسئولتر باشیم، اما با بیدقتی میرنجانیم و میگوییم:
- نفهمیدم چه شد.
- از دست/دهانم دررفت.
- خودم نبودم.
- خون به مغزم نرسید.
- حقش بود.
- او شروع کرد.
- بیتقصیرم.
گاهی هم بهجای آنکه خود پیشقدم شویم، کسی نماینده میشود تا به دیگران بگوید که «چیزی در دلمان نیست» و رفتارمان تماماً از روی محبت بوده و نیتی جز آن نداشتهایم!
پس شاید بهتر باشد سعی کنیم میان درون و بیرونمان هماهنگی ایجاد کنیم و دیگران را با آشفتگی خود، نرنجانیم.
ممکن است این چند پیشنهاد، کمکی باشد برای هماهنگی میان سختافزار و نرمافزارمان.
۱. هر صحبتی را از سه دروازه رد کنیم.
- آیا واقعیت دارد؟
- آیا نیاز به گفتن دارد؟
- آیا بامحبت است؟
و به خود قول دهیم که تنها در شرایطی آن سخن را بازگو کنیم که پاسخمان به هر سه مرحله «بله» باشد. در غیر این صورت آن را نزد خود نگهداریم.
۲. مسئولیتپذیر باشیم
اگر رفتارمان دلیل آزار دیگران شد، عذرخواهی کنیم و دنبال دلیلی برای توجیه خود نباشیم.
۳. درون و بیرونمان را هماهنگ کنیم
اگر حرفی داریم، آن را صادقانه مطرح کنیم. جوری نباشد که حرفی را با شدت بیان کنیم و سپس بگوییم «شوخی کردم».
۴. دیگران را نیز به صداقت دعوت کنیم
اگر میتوانیم در شرایط مختلف از آنها بخواهیم تا صادقانه صحبتشان را بیان کنند.
در فرهنگ ما، بیشتر به نگفتن تشویق شدهایم. آزردن دیگران یکی از دلایل این امر است. اما بدانیم که پیچیدگی رفتاری، آسیبهای بهمراتب جدیتر بر دیگران و رابطههایمان دارد. یادت باشد که یک دلِ باز، دلی آسیبپذیر نیست.
امیدوارم نسل بشر روزی به سطحی از آگاهی برسد که برای تعامل با دیگری نیازی به گفتوگو نباشد و تنها با ارتباط درونی میسر شود. اما تا آن روز رفتار ما وسیلهای برای ابراز علاقه، رساندن منظور و بیان خواستههایمان باقی خواهد ماند.