از پست آخر بیش از یک هفته میگذرد و در این مدت مسیر پیش رویم کمی واضحتر شده است. انگار کمی هوای مهگرفته، آفتابی شده و جادههایی مقابلم پدیدار شدهاند.
در نوشتهٔ قبل برای ایدهگرفتن از شما کمک خواستم. در این مدت تعدادی مستقیم ایمیل فرستادند، عدهای دیدگاهشان را مستقیم فرستادند یا در سایت نوشتند. با چند نفر تلفنی و چند نفر دیگر رودررو صحبت کردم و درکل بازخوردهای باارزش و جالبی گرفتم.
متوجه شدم که آنچنان هم که فکر میکردم، با افکار و نوشتههای خود تنها نیستم و عدهای هم دغدغههای مشترک دارند که بخشی از آن در باغ عدن هم پیدا میشود.
واقعاً از همهٔ شما سپاسگزارم. صادقانه، به این نوع بازخورد نیاز داشتم.
در این مدت از خود میپرسیدم که:
- چه چیزی برایم از هر چیزی در این دنیا مهمتر است و میخواهم برایش انرژی بگذارم؟
- چهکاری انجام دهم که بامعنی باشد؛ یعنی برای خودم لذتبخش و برای دیگران سودمند یا حداقل قابلاستفاده باشد؛
- چه چیز از خود بهجای میگذارم؟ ارزش، منفعت جمعی یا آسیب!
با این پرسشها چند ماهی زندگی کردم و هنوز هم پاسخ دقیقی ندارم ولی اندکی فرصتهای مختلف برایم مشخصشده است.
در این مدت (ده روز اخیر)، سعی میکردم که در میان سردرگمی پاسخی پیدا کنم. پیشنهادهایی داشتم که برایم باارزش و پاسخی به نیازهای اصلیام بود. متوجه شدم که در این مدت مطالب یا پیشنهادهای مشترکی داشتم که برای مخاطبهای باغ عدن مهم و مفید است. دوست داشتم که بتوانم این موضوعها را در چند دستهٔ مشخص تعریف کنم و برای ادامهٔ مسیر، آنها را در اولویت بگذارم.
پیشنهادهای کلی مطرحشده از طرف مخاطبها:
- انتخاب آگاهانه
- اولویت زندگی
- هویت شخصی
- نقشهٔ راه کاری
- کشف استعدادها
- پیشنهاد (فیلم، کتاب و موسیقی)
- نیاز به تغییر
- مسیر رشد روحی
- تعادل
- هماهنگی
- مینیمالیسم
در نگاه اول نمیتوانستم اشتراکی میان آنها پیدا کنم و دوباره دایرهٔ سردرگمیام وسیعتر شد. میتوانستم درک کنم که تمام موارد به «مسیر زندگی بامعنی» ربط دارد و همهٔ آنها برای افرادی که به عمق زندگی توجه میکنند، مهم است؛ اما سختی ماجرا برایم از آنجایی شروع میشد که جمعبندی این موارد برایم راحت نبود.
اما برایم مشخص شد که تمامی پیشنهادها برای بهبود کیفیت زندگی است و نه کمیت آن. البته نمونههایی مانند پیدا کردن مسیر شغلی، میتواند در کمیت زندگی و بهطور مشخص درآمد هرکس تأثیر داشته باشد، اما تأثیرش بیشتر در لذتی است که در شغل تجربه میشود و بهبودی است که در سبک زندگی دارد.
نگاه کل (دور) و نگاه جزء (نزدیک)
یکی از روشهای پیدا کردن (حداقل واضحکردن) مسیر، نگاه متناوب و متناسب به دور و نزدیک است. بهطور مثال اگر از نقطهای به مقصد نامعلومی حرکت میکنیم، نگاه همزمان به دور و نزدیک، کمک میکند تا مسیر پیش رو را تشخیص دهیم. به نزدیک نگاه میکنیم تا چند قدم بعد را ببینیم و به دور نگاه میکنیم تا موانع بزرگتر را ببینیم.
مهم است که این نگاه همزمان و در تناسب باشد. مانند پیدا کردن کانون عدسی دوربین. عدسی دوربین را باید آنقدر عقب و جلو کرد تا واضحترین تصویر پدیدار شود. این شفافیت فقط برای همان نقطه است و درحرکت تغییر میکند.
ببخشید که استعارهها زیاد شدند. بعضی وقتها متوجه میشوم که بیشازحد از استعاره استفاده میکنم و ممکن است برعکس منظوری که در ذهنم پدیدار شده، حین نوشتن مفهوم آن گیجکننده باشد و درک موضوع را سخت کند.
خب بار دیگر سعی میکنم. این بار واضحتر و از نگاه ملموستر!
دو روز پیش، جلسهٔ اول از دورهٔ دوم کلاس Art & Science of Coaching را گذراندم. در مورد این دوره مفصل خواهم نوشت. دوست دارم که Coaching را برای علاقهمندان استفاده از آن یا کسانی که میخواهند آن را بهعنوان شغل انتخاب کنند، توضیح دهم.
هر جلسه ما زمانی را برای تمرین دونفره در اختیارداریم و سعی میکنیم تا حد امکان Coach (راهنما) و Coachee (راهجو) واقعی باشیم و با موضوعهای واقعی تمرین کنیم.
در جلسهٔ قبل نوبت آن شد که راهجو باشم. بعدازاینکه زمان ما به پایان رسید، متوجه شدم که در تمرین «چرخ تعادل»، تمرکز گفتوگوی ما به «خرسندی» متمایل شده بود. همچنین متوجه شدم که برای من بخشی از خرسندی زمانی حاصل میشود که در کار موردعلاقهام، استمرار و تمرکز داشته باشم.
میدانستم که این کار دقیقاً همانی است که میخواهم در باغ عدن داشته باشم. بخشی بهعنوان نویسنده و بخش دیگر بهعنوان راهنما (Coach).
اما چطور میشود در کاری که دقیق نمیدانم چیست، تمرکز و استمرار داشته باشم؟
چطور میتوانم زمانی که گیج هستم، مسیری را انتخاب و حرکت کنم؟
پرسشهای اینچنینی در ذهنم در چرخش بودند تا شبهنگام یک بداههنوازی تنبور، مطلبی برایم روشن شد. به ذهنم رسید که ممکن است مسیر آینده بر پایهٔ «شفافیت» باشد.
شفافیتی که مانند یافتن کانون عدسی دوربین، مقطعی است. درجایی شفافیت پدیدار میشود اما پایدار نیست و نیاز که است که پیوسته آن را تنظیم کنیم.
- نیاز است که دائم به کانون عدسی خود توجه کنیم؛
- نیاز است که در بعدهای مختلف شفافیت پیدا کنیم؛
- نیاز است که کنجکاو باشیم و بیشتر از جواب دنبال پرسشهای بامعنی بگردیم.
اطمینان بدون شفافیت فاجعهآور است.
– سادگورو
پسازاین نگاه (شفافیت)، ناگهان مسیر آینده هم برایم واضحتر شد و تمام موضوعهای بالا باهم هماهنگ شدند. به نظرم آمد که تمامی آنها روشهایی برای شفافیت بیشتر در زندگی هستند. از نگاههای مختلف، از مفاهیم و آموزههای مختلف. همگی زمانی میتوانند راهگشا و واضحکننده مسیر شوند.
پس برای واضح شدن بیشتر، میخواهم به هر آنچه باعث شفافیت بیشتر میشود، توجه کنم.
امیدوارم که برای شما هم این مسیر بامعنی و کارگشا باشد.
دوست دارم، دیدگاه شمارا هم بدانم. شفافیت برای شما چه معنی دارد و الان در کدام بخش از زندگی نیاز بهشفافیت بیشتری دارید؟