احساس امنیت؛ پیش‌نیازی برای گفت‌وگو

هفتهٔ گذشته، سومین کارگاه «چرا گفت‌وگو مهم است؟» را برگزار کردم. روند کارگاه برایم جالب بود ولی چند جایی بالا و پایین داشت. درجایی حتی احساس کردم که فضای کارگاه از بین رفته و به‌جایش صحبت‌های شخصی افراد جایگزین شده است.

البته که توجه به هر دو بخش مهم و ضروری بود. هم کامل کردن موضوعی که عده‌ای را گرد هم آوردیم و هم موضوع و پرسش‌هایی که در طول برنامه مطرح می‌شد.

بعد از کارگاه صحبت جالبی پیش آمد. چند نفر ماندند و باهم صحبت کردیم. دربارهٔ آنچه گذشت و آنچه مهم بود. می‌گفتند در موضوع گفت‌وگو، تأکید زیادی بر شنیدن بود تا گفتن.

بااینکه عمدی در این کار بود، خودم نیز فکر می‌کردم که بخش «گو» کمی بی‌توجه ماند و چندان تمرکزی روی آن نبود. سعی می‌کنم در کارگاه بعدی، مشخصات بیشتری از این قسمت گفت‌وگو ارائه کنم.

البته که ما مهارت گفتن یا صحبت کردن را تا حد زیادی می‌دانیم و آموزش‌های بیشتری برای یادگیری آن نسبت به شنیدن گرفته‌ایم. بااینکه گفتن هم مهارت‌های مختلفی چون خلاصه گویی، داستان‌سرایی و پرهیز از پراکنده‌گویی دارد، اما دست‌کم این مهارت‌ها را تاکنون چندین بار شنیده‌ایم یا ممکن است دانشی نیز داشته باشیم. در مقابل این مهارت شنیدن است که در گفت‌وگو جامانده و شاید دلیل بیشتر گفت‌وگوهای ناقص ما در همین شنیدنمان باشد.

به‌هرحال هر دو موضوع «گفت» و «گو» مهم است و نیاز به‌وقت و توجه بیشتری دارد.

در کارگاه آخر و پرسش‌های پراکندهٔ مخاطبان سایت، چند باری شنیده‌ام که افراد نیاز به گفت‌وگو با دیگران دارند ولی فرصتی برای آن پیدا نمی‌کنند یا روش مناسبی نمی‌دانند.

البته مشکلشان در آنجا بود که چرا دیگران با من صحبت نمی‌کنند تا اینکه من چطور با آن‌ها صحبت کنم.

درواقع شرایطی که احساس نیاز عمیقی برای گفت‌وگو وجود دارد ولی حتی کوچک‌ترین نشانه‌ای از علاقه در فرد مخاطب وجود ندارد.

در این مواقع پرسش‌های پیش می‌آیند که قادر به پاسخ‌گویی آن نیستیم. مانند:

  • چرا نمی‌توانم با عزیزانم گفت‌وگو کنم؟
  • چطور می‌توانم آن‌ها را وادار به گفت‌وگو کنم؟
  • چرا هر بار گفت‌وگوی ما به بحث تبدیل می‌شود؟

این‌ها و موارد مشابه دیگری که در اختیار و ارادهٔ ما نیست و نیاز به تصمیم‌گیری مخاطبمان نیز دارد. کسانی که شاید احساس نیاز مشابهی به گفت‌وگو با ما نداشته یا دست‌کم اهمیت یکسانی ندارد.

معمولاً در این شرایط، یافتن راه‌حل مناسب بسیار دشوار است. دلیلش هم همان‌طور که پیش‌تر گفتم، نبود اراده و اختیار برای تصمیم دیگری است. یعنی از طرفی نیتی در دعوت‌کنندهٔ گفت‌وگو وجود دارد ولی علاقه‌ای در دعوت شونده دیده نمی‌شود.

احساس امینت در گفت‌وگو

علاوه بر نبود علاقهٔ مشترک برای گفت‌وگو، ممکن است نبود فضای امن میان آن دو دلیل پیچیدگی گفت‌وگوی آن‌ها باشد.

امنیتی که در قضاوت‌ها، نصیحت‌ها و سرزنش‌هایی که در گفت‌وگوهای گذشته خدشه‌دار گشته و تنها درمانش با ایجاد فضای امن ممکن است. درواقع در این شرایط آنچه بیش از هرچه برای آن‌ها نیاز یا بهتر بگویم پیش‌نیاز است، ایجاد همان حس امنیت است.

مراحل روند گفت‌وگو

ما در بخش‌های مختلف وجودی‌مان به دنبال امنیت هستیم. امنیت برای سلامت جسم و روح خود.

برای حفظ سلامتی همواره به دنبال فضای امنی برای جسم و روح خود هستیم و هر آنچه ممکن است تهدیدی برای آن باشد، در فهرست «پرهیز کردنی‌ها» قرار می‌گیرد. هرچند که پس از مدتی ممکن است عنوان‌های این فهرست به بخش‌های «دایرهٔ راحتی» ما تبدیل شود و یادگیری و رشدمان را محدود کند.

ممکن است در گفت‌وگو سلامت جسم ما مستقیم تهدید نشود ولی امنیت روح است که احتمال آسیب‌پذیری دارد.

قضاوت، پیش‌داوری، نصیحت، درک نکردن و بسیاری از این دسته از ویژگی‌ها که می‌تواند حس امنیت را در ما مختل کند.

با دانستن این موارد ما به‌راحتی می‌توانیم حس امنیت را برای گفت‌وگو در دیگری ایجاد کنیم.

این امنیت با رفتار ما شکل می‌گیرد و فرد مقابل را دلگرم می‌کند که:

  • سعی می‌کنم به تو عمیق گوش کنم؛
  • تلاش می‌کنم که دربارهٔ حرف‌ها، نظرها و عقیده‌هایت پیش‌داوری نکنم.
  • و هر آنچه از تو می‌دانم را (دست‌کم برای مدتی) کنار بگذارم تا بتوانم لحظه‌ای بی قضاوت حرف‌هایت و از آن مهم‌تر احساس پشت آن را درک کنم.

گاهی این‌گونه دلگرمی نه از صحبت کردن آشکار بلکه از رفتار جاری می‌شود. در بسیاری از شرایط رفتارهای بدون کلام از هرگونه صحبت، محکم‌تر و متقاعدکننده‌تر است.

شاید هم‌اکنون زمان واضح کردن جایگاه خودت برای گفت‌وگوی بعدی است.

دورهٔ تغییر خویش - نسخه‌ٔ تابستان - آبی

از این نوشته لذت بردی؟ به اشتراک بگذار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط