چند روز پیش در استانبول دوستم، بورا را دیدم. او را از سال ۲۰۰۹ میشناسم. باهم در کارگاه «هنر میزبانی و گفتوگوی سازنده» آشنا شدیم. از همان ابتدا حضور و لبخندش برایم جالب بود. آن زمان چند باری باهم گپ زدیم و گفتوگوی ما عمیق شد. در این سالها ارتباطمان محدود بوده به چند دیدار حضوری و چندین پیغام در فیسبوک و ایمیل.
اما چیزی در ارتباطم با او وجود دارد که من را به او نزدیکتر از خیلیهای دیگر میکند. حتی آنهایی که بسیار بیشتر میبینمشان. فکر میکنم با بخشی از خودم در رفتار و برخوردش مواجه میشوم.
شاید از مفهوم «آینه» مولانا یا «انعکاس» یونگ شنیده باشید. هر آن چیز که جذبش میشوی یا از آن دوری میکنی، دقیقاً همان ویژگی خودت است که یا از آن لذت میبری و نزدیکش میشوی یا طردش میکنی چون از آن ناراحت یا خجالتزده میشوی.
چو تو در آینه دیدی رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا
مولانا
مسیر ده دقیقهای به محل قرارمان را پیاده رفتم و در طول راه به این فکر میکردم که دوست دارم چه چیزهایی را برایش تعریف کنم. چه چیزهایی را میخواهم در میان بگذارم یا در مورد چه مسائلی مشورت بگیرم.
همدیگر را در کافهای به اسم «زنجبیل» ملاقات کردیم. زودتر از من رسیده بود. همان اول متوجه شدیم که حرف برای گفتن زیاد است. گفت که «تو شروع میکنی یا من تعریف کنم؟»
از کارش گفت، از احساس و شرایط زندگی فعلیاش. از خودش تشبیه جالبی داشت. گفت «شبیه قایقی بدون حرکت در دریا هستم.»
هرچند که میدانستم جای من برای صحبت کردن امن است و در فضایی نیستم که قضاوت شوم ولی انگار با شنیدن این جمله و نوعی که خودش را توصیف کرد، من را بازهم برای صحبت کردن راحتتر کرد. بعدازآن هم برای مدتی از گذشته و حال خودم گفتم.
دراینبین متوجه شدم که:
- وقتی از خودم میگفتم، بیشتر از آن چیزی که فکر میکردم، کار انجام دادهام و تجربه کسب کردهام.
- ویژگیهای بسیاری در من وجود دارند که میتوانم بیشتر قدردان آن باشم. سادهزیستی، توجه به جزئیات و گوش شنوا داشتن از آن جمله است.
- گاهی اوقات به خودم سختگیری میکنم و فشار میآورم که چرا کاری را انجام نمیدهم یا پیگیری نمیکنم. این نیز از دسته رفتارهایی است که شاید نیاز به متعادل شدن دارد.
دیدار ما بیش از سه ساعت طول کشید و جالب بود که هیچیک از آن حرفهایی که در موردشان فکر میکردم به زبانم نیامد و برعکس کلی صحبتهای دیگر پیش آمد که برای خودم نیز جالب بود. در آخر هم هدیهای به من داد که خیلی برایم باارزش بود. دفتری را به من نشان داد که مربوط به همان سال آشناییمان بود. جملهای از زبان من در مورد کارگاه برایم خواند که آن را یادداشت کرده بود.
جالب بود که شش سال پیش هم محیطی که در آن قضاوت نکنم و قضاوت نشوم، برایم مهم بوده!
دراینبین نکتهای برایمان واضح شد؛ اینکه نیاز به ارتباطی از این سطح در زندگیمان محسوس است.
چند پیشنهاد برای گفتوگوی عمیق
انتظار از ارتباط عمیق. این را بارها تجربه کرده بودم. اگر خودم آنچنان برای ارتباط مایه نگذارم و انگیزهای نداشته باشم، نمیتوانم انتظار یک گفتوگوی گرم و عمیق داشته باشم. در این شرایط ارتباط بسیار سطحی میشود، شرایط برای باز کردن خودم سخت میشود و دیوارهای دفاعی در مقابل حرفهای دیگران محکم قرار خواهند گرفت.
تعادل میان سطح و عمق در زندگی. این نکته ای ست که اخیراً متوجه میشوم افراد بسیاری به آن توجه میکنند. حتی افرادی که بیشتر تمایلشان به ارتباطهای سطحی و روزمره است. آن چیز که در زندگی افراد، گمشده و محسوس است، فضایی است برای باز کردن درونشان و بهقولمعروف «صحبت دلی». اینکه در کنار مهمانی، خوشگذرانی و صحبتهای عامیانه تعادلی را برای خودشان با صحبتهای عمیق و بدون قضاوت ایجاد کنند. به گمانم سطح و عمق همواره مکمل یکدیگرند. نمیشود همیشه در عمق سیر و سلوک کرد همانطور که نمیتوان در سطح گذران زندگی کرد. مانند غواصی که برای یافتن مروارید حتماً باید به عمق برود، اما نیاز دارد که برای نفس گرفتن به روی آب بیاید.
گوش شنوا. به گمانم مفهوم گوش شنوا، آن گوشی نیست که بشنود و اجرا کند. آن گوشی است که بتواند حرف را کامل تحویل بگیرد، سخنش را با منطق خود تحلیل کند و دستآخر بهعنوان یک نظر به آن توجه کند. آما شرایطی وجود دارد که فرد مقابل آنقدر خوب گوش میکند، که باعث میشود هرآن چه از ذهنت میگذرد را بدون سانسور بیرون بیاوری و بیان کنی. اینجاست که صحبت کردن با اهلش کاملاً با فکر کردن فرق میکند.
برای من اینگونه گفتوگوها مانند زندگی، حیاتی است. اما این روزها پیدا کردن یار گفتوگو دشوارتر شده است. برای شما چطور؟
چقدر احساس میکنید که در محیط خود شنیده میشوید؟ چطور نیاز خود برای گفتوگو با دیگران را برطرف میکنید؟
2 Responses
گفتگو با یاران مورد اطمینان ….ضعف ها و شجاعت های مارا برای خودمان فاش میکند و این از مهمترین است زیرا در نهایت ما هستیم که قدم خواهیم گذاشت و حضور هستی در ما فکر میکنم اینگونه است اما یافتن دوست دانا و صمیمی باشد به راهنمایی خداوند از او مهر بانی میخواهم…
سلام
این قسمت ((شغلم راهنمای درونگردی و آموزشم از نو یادگیری (آموختهزدایی) است.)) توجه منو به خودش جلب کرد. علاقه دارم بدونم چطور از راهنمای درون گردی کسب درامد میکنی؟