سعادت، زمانیاست که آنچه میاندیشی، سخن میگویی و رفتار میکنی، در توازن میباشد.
~گاندی
چندروز پیش تولد ۳۳ سالگیام بود. خواستم برای خود هدیهای بگیرم و فکرکردم چهچیز بهتر از توجه دقیق به خودم.
برای همین یک هفته قبل از تولدم، شروع به فکرکردن و نوشتن کردم. از اینکه این ۳ سال و مخصوصاْ سال گذشته چه بر من گذشت؟ ابتدا فکرکردم که این عدد ۳۳ را اگر به ۳ تقسیم کنم، دورانهای جالبی بهدست میآید. توجه به این سه دوران نیاز به زمان بیشتری است که هماکنون مشغول آن هستم ولی دوست دارم توجهی به سال گذشته کنم و نکاتی که توجهم را جلب کردند و یا قابل ستایشاند را با شما در میان بگذارم.
۳۳ سالگی، سالی بود که:
۱. پروژۀ مشترک سیَلک را شروع کردیم و سپس بستیم.
۲. پروژۀ مشترک شبکۀ اجتماعی «مایندودیو» پایان یافت.
۳. رابطههایم با اطرافیانم تغییر کرد یا تمام شد.
۴. یادگیری تنبور را شروع کردم.
۵. کارگاههای گفتگو را برگذار کردیم.
۶. راهبرد «موزیکانه» تغییر کرد.
۷. آغاز و اتمام دورۀ پنجم از سری سردردهای خوشهایام بود.
۸. ارتباطی بین تمام یادگیریهایم بود.
۹. دیدار با استادان تنبور و تولد «خوش پنچه»، تنبور ساختۀ استاد گهواره.
۱۰. اعتماد بیشتر به هوش احساسیام بود.
بعد از نوشتن این موارد، متوجه شدم که اتفاقهای جالبی در سال گذشته رخ داده که میتوان آن را در سه دسته تقسیمبندی کرد:
- پایان
- تغییر
- شروع
در این مدت قسمتهایی در زندگی من پایان یافت تا فرصتی برای علاقههای جدیدم باز شود. خوشحالم که قسمتهای دیگر نیز تغییر داشت. قسمتهایی که بودنشان برایم مهم و تغییرشان اجتنابناپذیر.
در این بین، سعادتی داشتم که با دوستان قدیمی و جدید در یکسال گذشته از خوش و ناخوش زندگی بگویم و بشنوم. از همهتان سپاسگزارم و بودنتان برایم ارزشمند است.
همچنین:
- خوشحالم از آن کَس که هستم و دلیلی که برایش زندگی میکنم.
- خوشحالم از کسانی که بودنشان در زندگیام، روزمرگی و تکرار و نبودشان پایان زندگی نیست.
- خوشحالم از شنیدنم. نیازی که برای دیدنش در جامعهام تلاش میکنم.
- خوشحالم از نگاهم. نوعی که امکان درک دارد و گاهگاهی در تعجب، «وجود دارد، پس واقعیاست» را تکرار میکند.
- خوشحالم از تلاشم. برای اینکه خود باشم نه آنکه میخواهند باشم.
و این هم از تولد ۳۳ سالگی من. تا ۳۴ سالگی …