این روزها خوشحالی به آرزویی تبدیلشده که هرچه به سویش میروی، دورتر میشود.
دیروز جلسهٔ راهبری داشتم. در تمام صحبتمان که طولانی هم بود، از خوشحالی و رضایت صحبت شد. او (راهجو) میگفت راههای مختلفی را برای ارتباط با خویش امتحان کرده و با روشهای مختلفی آشنا شده است، اما کماکان به کیفیت مطلوبش از رضایت، نرسیده است.
گاه عقربهٔ کیفیت زندگیاش بهسمت «استانداردهای اجتماع» متمایل میشود و گاهی به سمت «استاندارد شخصی». زمانی که استانداردهای اجتماع سنگینی میکند، ماشین و پول بیشتر میخواهد و فکر ادامهٔ تحصیل به سرش میزند. ازاینرو در کاری که دوست ندارد، هرروز ۹ تا ۵ عمر خود را سپری میکند و فرصتهای شغلیاش را بعد از گرفتن فوقلیسانسش بررسی میکند.
اما زمانی که به استانداردهای خود بها میدهد، دیگر شغل روزانه ندارد. تحصیلات دانشگاهی (دانش) در همین اندازه برایش کافی است و در عوض ترجیح میدهد کاری انجام دهد که از آن لذت میبرد و میتواند برای دیگران هم مفید باشد.
اینها را به همراه بسیاری از اطلاعات غیرضروری ازجمله فنهای مختلف برای شناخت خود، روشهای جستجوی سعادت یا مکاتبه با گذشتهٔ خود، میداند، اما هیچکدام کمکی به رهایی از گیجی او نکرده است.
نمونههایی مانند او بسیارند که گیج شدهاند کدام مسیر را برای زندگی خود برگزینند اما خوشبختی او در این است که فرصت گیج شدن را به خود میدهد و از گیج ماندن واهمهای ندارد.
خوشبختی؛ مسیر یا مقصد؟
عدهای بر این باورند که رضایت و خوشحالی مقصدی است که باید به آن برسند و تمام تلاش خود را میکنند تا راهش را درست طی کنند و در هر قدم تصویر واضحتری از مقصد برای خود مجسم میکنند. مثلاً میگویند، زمانی خوشبخت خواهم بود که شغل اسمورسمداری داشته باشم، بیشازحد نیازم درآمد داشته باشم و ماشینی داشته باشم که ۳۰۰ کیلومتر در ساعت سرعت داشته باشد.
اما اگر تو هم مانند من معتقد باشی که رضایت و خوشحالی در هرلحظه ممکن است و درواقع در طول مسیر زندگی جاری است و لازم نیست در جستجوی آن به مقصدی رسید تا ازآنپس مستحق لذت و رضایت شد، آنگاه میدانی که در این مسیر ما هرلحظه انتخاب داریم. انتخاب میکنیم که «لحظه» را چطور زندگی کنیم، رفتار کنیم و از آن لذت ببریم یا رنج بکشیم.
روش انتخاب مسیر
معتقدم که دلیل انتخاب مقصد انسانها یکسان است. آنها میخواهند درنهایت راضی، خوشحال و آرام باشند و برای این ارزشها حاضرند سختی تحمل کنند، میانبُر بروند و گاهی حتی اصول اولیهٔ خود را نادیده بگیرند.
اما این سه ویژگی کیفی حاصل نمیشود مگر از راه توجه به نیازهای فردی و شناخت استانداردهای شخصی.
نیازها؛ آنهایی هستند که با به دست آوردنشان، کیفیت محسوس و ماندگاری به زندگی اضافه میشود. برعکس نیاز، رسیدن به خواستهها هم باعث خوشحالی میشود ولی تأثیرش نه ماندگار است و نه عمیق.
استانداردهای شخصی؛ آنهایی است که خود بر اساس ارزشها و قوانینت، برای موفقیت پیدا میکنی و دنبالهروی استانداردهای جامعه نیستی. نیاز نداری برای تأیید شدن و قضاوت نشدن، استانداردهای جامعه (اجتماع، همکار، دوست، فامیل، خانواده و…) را پیروی کنی و درواقع از ترس خود عبور میکنی.
زمانی که توانستی تعادلی میان نیاز و استاندارد شخصی ایجاد کنی، متوجه میشوی که چقدر از زندگیات راضی و خوشحال هستی.
- خوشحالی، چون کاری را انجام میدهی که به آن علاقه داری، نه کاری که تنها جایگاهش بهتر است؛
- متوجه میشوی که در بسیاری مواقع، سکون و انجام ندادن کاری دشوارتر از حرکت و چندکاره بودن است و از اینکه این را برخلاف تبلیغ جامعه تجربه میکنی، خوشحال هستی؛
- از اینکه هماهنگی با زندگی و موجودات آن را پیدا میکنی و تعامل با آنها را میآموزی، خوشحال هستی و میفهمی که زندگی چقدر ساده و لذتبخش است؛
- انتخاب تو با انتخاب طبیعت یکی خواهد شد و دیگر بد و خوب، زشت و زیبا، سیاهوسفید برایت بیمعنی میشود و سطح پذیرش و آگاهیات تغییر میکند و اینرو خوشحال هستی.
آیا خودت را خوشحال میبینی؟
این نوشته قسمت دوم هم دارد که میتوانی از اینجا مطالعه کنی.