میخواهم دربارهٔ مواقعی بنویسم که بحث ناخواستهای شکل میگیرد و در نیت گفتوگوی ما خلل وارد میکند.
برای من هم کم پیش نیامده که وارد بحثی شوم که انتخاب نکرده باشم. بگومگوهای تکراری، دفاع از عقیدههای شخصی و باور به درست بودنشان یا حتی مخالفت صرف با دیدگاه تو. دلایل اینچنینی که لذت گفتوگو را از بین میبرد. البته گاهی (و به انتخاب شخصی) این بحثهای میتواند دلیل بر استحکام رابطه شود و البته آغازگر گفتوگوی شیرین دیگری شود.
در این نوشته نمیخواهم به دلایل شروع بحث یا جهتگیری آن از گفتوگو بپردازم بلکه سعی میکنم برای تبدیل بحث به گفتوگو چند پیشنهاد دهم.
آگاه شدن از تغییر شرایط
مهم است که کیفیت اصلی گفتوگو و دلیل آن را به یاد بیاوریم و از تغییر آن آگاه شویم. در تعریف کلی گفتوگو، چند ویژگی زیر پُررنگتر است:
گفتوگو تعامل دوطرفه است. در این روش هم شنوندهای و هم گوینده. بنا بر ترتیب واژه، پیشنهاد بر شنیدن (گفت) و بعد سخن گفتن (گو) است.
گاهی این نوع گفتار با بحث و مذاکره اشتباه گرفته و فکر میکنیم که گفتوگو باید جدی باشد و محکم! و شاید همین دلیل پرهیز ما از این موضوع باشد.
برای گوینده، حس باز کردن خود و بیان موضوعهایی که گفتنش راحت نیست ولی مطرح کردنش باری از دوش او کم میکند.
برای شنونده هم توانایی ایجاد فضای امن و حس امنیت برای گوینده که توانایی منحصربهفردی است و این روزها کمیاب.
پس اگر زمانی دیدی که شرایط گفتوگو تغییر کرده و بهجای:
- احساس امنیت، قضاوت شدهای؛
- بهجای حس شنیده شدن، نصیحت شدهای؛
- یا از حرفها و دیدگاهت سوءاستفاده و برداشت نابجایی از آن شده؛
احتمالاً در شرایطی هستی که توافق دوطرفهٔ گفتوگو از بین رفته. ممکن است در این زمان وارد بحثی با مخاطبت شدهای که اگر طرف روبرو و موضوع مکالمه برایت باارزش باشد، بخواهی آن را به گفتوگو تبدیل کنی.
پیشنهاد
۱. یادآوری دلیل حضور و نیاز به گفتوگو
گاهی ممکن است برای گفتوگو قرار بگذاریم و در بسیاری مواقع، شرایطی فراهم شود که برای آن برنامهریزی نشده باشد. در هردو وضعیت، آنچه مهم است، نیاز به گفتوگویی که برای یکی از طرفین احساس شده. با برنامه یا بیبرنامه، یکی شرایط را مناسب دیده و بر اساس اعتمادی که در جمع حس کرده، خواسته دردِ دلی کند یا اینکه جرئت کرده و دربارهٔ حرف مگویی، زبانباز کند.
اگر در این شرایط هستی و در مقابلت کسی زبان به سخن باز کرد. یادت باشد که در مرحلهٔ اول قرار است فقط و فقط به او گوش دهی. تنها زمانی که به تو (با درخواست گوینده) اجازهٔ صحبت داده شد، از تجربهٔ شخصی بگویی. مهم است که از تجربهٔ شخصی باشد و جوری نباشد که حالت نصیحت و از جایگاه عاقل، دانا یا فرد مجرب باشد.
شاید هم خودت در شرایطی قرار گرفتی که شنودهات، بهجای شنیدن جمله و درک کلی احساس آن، شروع به بحث کند. مثلاً یکی از جملهها را بردارد و موافقت یا مخالفتش را (بدون درخواست تو) ابراز کند و تو را به دفاع یا تأیید نظرش وادار کند.
تغییر جهت گوینده و شنونده، اولین نشانه برای تغییر مسیر گفتوگو است. این وضعیت در شرایطی پیش میآید که شنونده پس از شنیدن موضوع گوینده، شروع به نقل داستانی (ازنظر او) مشابه کند و ازآنپس، توجه گفتوگو به او متمایل میشود. البته این موضوع زمانی با گفتوگو مغایرت دارد که ناخواسته باشد.
در مقابل فرصتهایی در گفتوگو پدیدار میشود که میتوان درخواستی شبیه به این را مطرح کرد و دربارهٔ موضوع مشابهی نظر داد.
از طرف گوینده: دوست دارم اگر تجربهای در این موضوع داری و مایل هستی، با من در میان بگذاری.
از طرف شنونده: در ادامهٔ صحبتت، تجربهای به ذهنم آمد. میتوانم آن را تعریف کنم؟
پس اگر زمانی احساس کردی که در شرایطی قرارگرفتهای که با دلیل حضور یا زمان گفتوگو متفاوت است، میتوانی آن را به فرد مقابل یادآوری کنی. برای او اهمیت موضوع را توضیح دهی و ارزش حضور او را یادآور شوی.
۲. درخواست شنیده شدن
بعد از متوجه شدن از تغییر شرایط (گفتوگو به بحث)، میتوانی از شنودهات درخواست کنی که برای مدتی مواضع و دیدگاهش را کنار بگذارد و در جایگاه شنونده قرار گیرد.
برایش اهمیت حضورش را توصیف کن و بگو که بودنش چقدر میتواند برایت کمککننده باشد. کمک کردن برای بسیاری از انسانها، بهصورت ناخودآگاه و خودآگاه، لذتبخش و شیرین است و در صورت کمک خواستن، بهاحتمالزیاد، هر آنچه در توانشان است را برای کمک کردن به کار خواهند گرفت.
۳. تمرکز بر اصل موضوع
گفتوگوهای داغ و احساسی و آنهایی که حرفِ دلی است، بهآسانی میتواند منحرف شود. البته در صحبتهای روزمره این موضوع چندان مشکلی ایجاد نمیکند و حتی جالب نیز هست. برای لحظهای موضوعی باز میشود و لحظهٔ دیگر، موضوع کاملاً متفاوتی در جریان است.
حرفهای دلی با حاشیههای بهآسانی تبدیل به واژههایی بیاحساس میشود و روح گفتوگو را از بین میبرد. در این نوع از گفتوگوها، بر دوش گوینده و شنونده مسؤولیت ناگفتهای قرار میگیرد که میبایست به آن متعهد شوند.
گوینده باید نقش داستانسرا را بازی کند و جوری موضوع را بدون پراکندگی و اضافه گویی تعریف کند که برای شنونده خستهکننده نباشد. شنونده نیز باید تا جایی که میتواند، گوش شنوا داشته باشد و فعال گوش کند. از حواسپرتی خود بکاهد و برای لحظاتی هم که شده، خود را در شرایط گوینده ببیند.
حاشیهها و صحبتهای پراکنده، خود میتواند از دلایل شروع بحث و بیاهمیت نشان دادن موضوع باشد.
در آخر میخواهم یادآور شوم که گفتوگوی عمیق یک انتخاب است و معمولاً بدون خواسته شکل نمیگیرد. برای آن باید سعی و تمرین کرد ولی مهارت دستنیافتنی نیست.
در جامعهٔ ما، حرف نگفته و حرف نشنیده بسیار است. لازم است تا این انرژی به سالمترین نوع ممکن آن منتقل شود. در غیر این صورت، انرژی آن باخشم، پرخاشگری و خودرأییها رها میشود و آسیبهای بسیاری همراه خواهد داشت.
در این روزگار، لازم است تا مهارت گفتوگو را بیشازپیش تقویت کنیم و فرصت و تجربهٔ آن را برای خود و اطرافیان فراهم کنیم و از آن لذت ببریم.