به نظرت نقطهٔ تعادل کجاست؟
از نگاه من، تعادل نقطهای در میانه است که از خواص دو سوی یک ویژگی بهره برده ولی به هیچ طرف سنگینی نمیکند. اهرم، نمونهٔ مناسبی از تعریف تعادل است. همیشه به سمتی خم میشود تا زمانی که در دو طرف آن وزنهٔ هموزن قرار دهیم.
تعادل را میتوان در هر چیزی یافت. در کار، زندگی، رابطهٔ اجتماعی و… . اما برعکس، اعتیاد یکی از نشانههای خارج شدن از تعادل است و دلیلش کمبود یا نبود توجه در آن قسمت است؛ مانند اعتیاد به شبکههای اجتماعی که از کمبود کیفی رابطههای اجتماعی شکل میگیرد.
در رفتارهای کند و تند، تصمیمهای احساسی و منطقی یا نبود اولویت به کار و زندگی و در هرجایی که بتوان دوگانگی تعریف کرد، بیتعادلی ممکن است.
در این مقاله سعی میکنم تعادل رابطه را از دیدگاه بیتعادلی آن بررسی کنم.
ریشهٔ عدم تعادل در روابط کجاست؟
از نگاه من، ریشهٔ عدم تعادل در خودآگاه و ناخودآگاه نهفته است. بخشی از آن مربوط به کنش و واکنشهایی است که سعی میکنیم بهاصطلاح «آگاهانه» باشد و قسمتی دیگر ریشه در ذهنیت و باورمان دارد که رابطهها (افراد) را خوب و بد، عاقل و نادان، مهربان یا نامهربان میبیند.
ازآنجاییکه برای ذهن، گیجی چندان خوشایند نیست و نمیتواند در مورد شخصی، وضعیتی نامشخص داشته باشد، دائم در حال تفکیک و تقسیم افراد به دایرههای دور و نزدیک است.
به رفتاری جذب میشویم چون از آن لذت میبریم و از دیگری طرد میشویم چون برایمان خوشایند نیست. همین دلیل باعث میشود که به سمتی بیشازحد جذب شویم و از سوی دیگر بهشدت دور شویم که درنهایت بیتعادلی شکل میگیرد.
چطور میتوان بیتعادلی را تشخیص داد؟
در چند حالت:
- زمانی که نگهداشتن حد میانه دشوار میشود و رفتارمان دائم در نوسان است؛
- شرایطی که بهسختی بتوان به نظر، رفتار و رویکردی، دیدگاه بیطرفانه داشت؛
- یا در موقعیتی که درک دیگری، ممکن نباشد.
همچنین این شرایط درجایی برای خود و دیگری نمایان میشود که سطح رابطه در کوتاه زمانی، بسیار کم یا بسیار زیاد تغییر کند. مثلاً:
- تعداد دفعات دیدار یا شنیدار بسیار زیاد یا کم میشود؛
- میزان دلتنگی بهشدت بالا میرود یا پایین میآید؛
- سطح وابستگی بسیار کموزیاد میشود.
اینها نمودارهای تغییری برای تشخیص رابطههای نامتعادل است؛ یعنی اگر در طول زمان کوتاهی، هرکدامش رشد (بالا و پایین) محسوسی کرد، آنگاه میتوان بیتعادلی در رابطه را انتظار داشت.
در طبیعت هم، چنین است. برای زیاد یا کمشدن، روندی وجود دارد و هرگز چیزی یکباره پدیدار یا ناپدید نمیشود. مانند روند زیاد یا کم شدن سطح آب، سرد یا گرم شدن در تغییر فصل. درواقع سرعت روند پدیداری یا ناپدیدشدن است که میتواند ما را از شرایط بیتعادلی مطلع کند؛ مانند شدت خشک شدن دریاچهٔ ارومیه، پایین آمدن یکبارهٔ سطح آب سدها یا روند تصاعدی انقراض یوزپلنگ.
در مثالهای بالا، زمانی رویدادها توجه برانگیز است که از روند طبیعی خود خارج میشود و میزان رشد سعودی و نزولی آن نامتعادل است.
همین رویه را میتوان در طبیعت رابطههای خود نیز جویا شد. در این شرایط هیچگاه از رشد یا تخریب یکبارهٔ رابطه متعجب نمیشویم چراکه چیزی به نام اتفاقهای «آنی» در رابطهٔ متعادل وجود ندارد و همهچیزی روندی است که بالا و پایین دارد.
اگر در دوری و نزدیکی، کدورت و آشتی یا رفاقت و قضاوت رابطهای، روندی مشاهده میشود آنگاه شرایط برای متعادل کردن آن هموارتر است. ولی اگر بهجای توجه به این نکات، فرافکنی کنیم، دنبال مقصر باشیم یا در جایگاه قربانی بایستیم، آنگاه نمیتوان چندان امیدی با بازگشت رابطه داشت.
پیشنهادهایی برای تعادل در رابطه
پذیرش
بسیاری از مشکلات در روابط زمانی نمایان میشود که ما توانایی پذیرش دیگری را به آنکه هست نداریم. برعکس مایلیم او نیز همانند آنچه ما میپنداریم و میپسندیم رفتار کند. این نگاه از همان تقسیمبندی خوب و بد، زشت و زیبا یا حق و ناحق پرورشیافته است.
پذیرفتن دیگری، شرایطی برای ایجاد صمیمیت و راحتی، حس پذیرفته شدن و امنیت در فرد مقابل است. با نیت پذیرش رفتار، گفتار و کردار دیگری میتوان سعی کرد برچسبها را تا حد توان حذف کنیم و تا زمانی که آسیبی از دیگری به ما نرسد، رفتاری زشت و زیبا، گفتاری خوب و بد یا کرداری حق یا ناحق نیست.
لازم نیست باکسی موافق بود ولی همزمان نیازی هم به مقابله با آن نیست.
هرچه توانایی پذیرش ما برای دیدگاههای متفاوت بیشتر شود، مهارت تعامل با محیط نیز افزایش پیدا میکند.
نگاه شامل
زمانی که ما فردی، دیدگاهی یا نظری را بخشی از خودمان میدانیم، پذیرش آن آسان میشود؛ یعنی بهجای جدا کردن و تقسیمبندی به خودی و غیرخودی، میتوان آن را بخشی از خودمان دانست.
اکنون زمان آن رسیده تا دنیا را با نگاه شامل و سخاوتمندی تسخیر کنیم و نه با جنگ و نیروی خشن.
سادگورو
گفتوگو
بهترین روش برای حلوفصل مشکلهای میان دو نفر، گفتوگو است. در این روش اول میشنویم و بعد سخن میگوییم. به ترتیب واژهٔ گفتوگو توجه داشته باش.
نوشتهٔ مرتبط: گفتوگو چیست و چه تفاوتی با صحبت و مذاکره دارد؟
اگر رابطهای مهم است، لازم است تا دلیلش را برای خود مشخص کنیم. آن دلیل میشود نیت گفتوگوی بعدی با او. هرچه بیشتر بشنوی، بهتر میتوانی به حل موضوع کمک کنی.
16 Responses
سلام آیدین جان حبیبی
خیلی احساساتت شبیه من و روزگاری است که من در آن زندگی می کنم خیلی دوستت دارم
حس های مشترک خودم و تو رو به دنیا یکسان می بینم به نوعی همزاد پنداری رو در خودم می بینم .
در چرخه تعادل زندگی به نظرم من که یک آدم ماکسیمایزر هستم اگر چه که چرخه زندگی با قرار گرفتن تمام جنبه های هشت گانه در اندازه مطلوبیت ۴و۵ تعادل نسبی داره و لنگ نمی زنه ولی اصلا برای من کمال گرا قابل قبول نیست که در مجموع رو درجه ۵ زندگی باشم ، به نظرم از یک جایی به پائین اون چرخه دیگه چرخه نیست و بیشتر شبیه سیاه چاله هست که من رو داره در خودش می کشه ، هر چند تعادل توش وجود داشته باشه
باز عین بی تعادلی هست که من جایگاهم خیلی بالاتره من باید اشرف مخلوقات باشم و چرا نیستم برام مهم نیست چکار می تونم بکنم هم برام مشهود نیست ولی این که در جایگاه واقعی خودم نیستم داره دیوونه ام می کنه .
مرسی از زحماتت
و از اینکه محیطی رو ساختی که من افکارم رو مکتوب کنم
لطفاً راهنمایی ام کنید .
متشکرم دوستدار شما محسن
سلام
خوشحالم که شما هم از این محیط لذت میبرید.
به نظرم در مثالی چرخ تعادل، منظور از تعادل، جایگاه میانه (همان عدد رضایت ۵) نیست. در واقع تعادل میان بخشهای مختلف زندگیاست. آن عدد میتواند در ۴ و ۵ باشد که نیاز به رشد دارد، یا در ۷ و ۸ است که به سوی کمال در حرکت است.
آنجایی که رضایت در یکی بالا و دیگری پایین است، نیاز به تلاش بیشتر برای یافتن تعادل است.
سلام خسته نباشین.من هر وقت وارد رابطه ی جدی با کسی میشم بهش حساس میشم دوست دارم اونم مثل من بخواد زود زود من و بیاد ببینه و دلش منو بخواد.اوایل اونطور بود هر روز میومد روز قبلش قرار میزاشت.ولی یهو عوض شد.نمیدونم مشکل از چیه منه.اوایل تا صبح راجب رفتارامون حرف میزدیم راجب اینده.الان ناراحت میشم میبینم حرفی نیس .خودش میگه همه حرفارو زدیم دیگه…منم از این حرفش ناراحت شدم.نمیدونم مشکل ار کجاس،میشه لطف کنین راهنمایی کنین منو؟
سلام
بهنظر میاد که هرکدوم در موقعیت متفاوتی در رابطه باشید و نیاز (اهداف یا خواسته) مشترکی میانتون کمتر شده است. پیشنهاد میکنم که در گفتوگویی این موضوع را مطرح کنید. چند پرسش راهگشا مثل:
– این رابطه برایت چه معنی دارد؟
– چرا دوست داری این رابطه را ادامه دهی/ندهی؟
نازلی، یادت باشد که زمانهای اینچنینی بهترین فرصت برای شناخت خود و نیازهای خویش است. پیشنهاد میکنم که قبل از هرچیزی و پرسیدن پرسشهای بالا، زمانی بگذاری و آنها را از خودت بپرسی و دلیلت را برای ماندن و نمادن یا ادامهدادن و ندادن را بیتعارف و بدون سانسور از خودت بپرسی.
خیلی ممنون از راهنمایی خوبتون.من واقعا میخوامش چون احساس میکنم بدون اون خیلی چیزارو کم دارم.من چیکار کنم بدونم هدفش جدی هست یا نه من احساس میکنم حساس بودنم بهش هی پیگیر شدنم باعث شده اینطور بشه.اوایل اصلا اینطور نبود.دوست ندارم رابطه یه طرفه باشه
برای فهمیدن حس متقابل، میتوانی سطح رابطه را بسنجی. مثلاً کارهایی که تاکنون انجام میدهی را برای این مدت انجام ندهی یا دست کم، کمتر انجام دهی. اگر مثلاً چند روز تلفن میزنی، آن را کم کن. اگر پیشنهادهای برنامهها از سمت توست، مدتی آن را به او واگذار کن.
بعد از این مدت اهمیت و ارزش رابطه کامل مشخص میشود.
مرسی از راهنماییتون خیلی ممنونم ازینکه این محیط و ساختین برای گفتن حرف دلامون.
🙂
سلام.من نمیدونم در رابطه ام چطوری باید تعادل بودن و نبودنم رو ایجاد کنم…
مثلا اکثر اوقات من پیگیر اون آقا هستم.البته ایشونم پیام میده. ولی من بیشتر.
سعی کردم چند روزی پیام ندم.که بعد از چند روز خودش پیام داد.
ولی اینکه چطوری این تعادل رو حفظ کنم نمیدونم.که نه اونقدری زیاد باشم که دلش تنگ نشه.و نه اونقدر ازش فاصله بگیرم که رابطه ام خراب بشه.
ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام سنا.
مثل هر مهارت دیگری، تعادل هم از آزمون و خطا تقویت میشه. منتها بهتره به احساساتت بیشتر دقت کنی و آن کاری را انجام دهی که به نظرت «درست» است. درست معنی خوب و بد ندارد. گاهی ممکن است کار درست، برعکس خوب بودن باشد ولی کار درست است.
درست بودن را هم از اعتماد به خودت میفهمی.
از آنچه نوشتهای، به نظرم توانایی یافتن تعادل در بودن و نبودن را میتوانی پیدا کنی. فقط به آنچه حس میکنی، اعتماد کن.
خیلی اتفاقی مطلبتون رو خوندم،دوست داشتم ممنون.
اما مشکل من اینه که بعد از سالها به رابطه ی قبلیم برگشتم.شاید مورد انتقاد قرار بگیرم،چون نود درصد افراد مخالف این جریان هستن.
موقعی که وارد این رابطه شدم ۱۹ ساله بودم و ایشون ۲۵. الان من ۳۰ ساله و ایشون ۳۵
اون موقع ۴ سال باهم بودیم و بخاطر پاره ای سوتفاهم ها جدا شدیم.
اما هم من و هم ایشون با گذروندن رابطه های زیادی به این نتیجه رسیدیم که علاقه ای که بینمون هست هیچوقت قرار نیست از بین بره.چون خود من هیچوقت نتونستم دلبسته ی شخص دیگه ای بشم،و ایشون هم همینطور…
دو ماه میشه به هم برگشتیم،بدون اینکه کسی دنبال مقصرباشه،ظاهرا خیلی آروم و منطقی داریم ادامه میدیم،حتی ایشون به تازگی خیلی واضح مطرح کردن که میخوان برای ازدواج اقدام کنن…
مشکلی که هست اینه که من بدون آمادگی به این رابطه برگشتم،با تمام خوشحالی و ذوقی که داریم،انگار نمیدونیم باید چطور باهم رفتار کنیم.
هرروز این ترس رو دارم که قراره خیلی بی مقدمه بگه برگشتنمون اشتباه بوده…
این ترس و دلشوره از چی میتونه باشه؟ چطور میتونم کنترلش کنم؟
سلام
ممنون از اینکه دیدگاهتون رو نوشتین.
پرسش مهمی پرسیدین ولی برای من اطلاعات کافی وجود نداره که بخوام نظر بدم. برای همین آنچه میخونید رو فقط در حد دیدگاه و نظر حرفهایم بخونید.
قبل از هرچیزی لازمه بیشتر به این «ترس و دلشوره» توجه کنی. ممکنه تنها صدای ذهنی باشه که برای محافظت از جسم، ذهن و روه شما داره هشدار میده و شاید دلیلش هم تجربههای «ناخوشایند» قبلی باشه. میتونه هم دلیل دیگهای داشته باشه. ولی اگر فکر میکنی که بیشتر از یک فکر است و همراهش احساست دیگر فیزیکی (مثل دلشوره، تغییر فشار خون، سردرد و…) همراهش است، بهتره بیشتر به این موضوع بها بدی.
اما در کنار این موضوع، شاید بد نباشه که دونفری دربارهٔ اهمیت رابطه صحبت کنید و دلایلش را به زبون بیارید. همچنین یادآوری این دلایل در مواقع حساس میتونه بسیار کمککننده باشه.
بعد از پیداکردن دلایل، اهمیت رابطه واضحتر خواهد شد. به این شکل که آیا دلایل قویتری برای برگشتن داشتید یا اینکه چون رابطهٔ مناسبی در گذشته نبوده.
امیدوارم که دیدگاهم کمک کرده باشه.
سلام وقت بخیر..من آدمی هستم که معمولا سریع وابسته میشم و الان حس میکنم که نسبت به مربیم(خانم هستن) یک سری حس ها دارم که دوست دارم همیشه کنارش باشم و خیلی ازش خوشم میاد ولی میترسم که این صمیمیتی که من میخوام ایجاد کنم در انتها باعث سرد شدن اون نسبت به من و دوریش از من بشه! میخوام بدونم که چطور باید رفتار کنم که این اتفاق نیفته و همونطور که من دوست دارم باهاش صمیمی رفتار کنم اونم همین حس رو نسبت بهم داشته باشه و حس کنه بودن نسبت بهم پیدا نکنه؟!
سلام.
به نظرم در ابراز علاقه مشکلی نیست ولی شاید میزان علاقه در شما و طرف مقابل یکسان نباشد. همین موضوع هم میتواند دلیل نبود تعادل در رابطه شود. گاهی ممکن است که ما رابطهای را یکطرفه آغاز یا از آن مراقبت کنیم. برای همین لازم است تا فرصت دهیم و ببینم که آیا این رابطه برای دیگری نیز همانمیزان اهمیت دارد یا خیر. ترجیحاً بهتر است که دوطرف به میزان متناسبی در رابطه احساس شراکت کنند.
سلام امیدوارم خوب باشین
من یه دوست برونگرای بشدت احساسی دارم با یه درونگرا که یکم نسبت به دوستم احساساتش کمتره دوست صمیمیه
اون طرف یه شرایطی داره که زیاد نمیتونن همو ببینن..درست حسابی جواب تماس و پیام این دوست منو نمیده (ولی اونم خیلی دوسش داره)
از این لحاظ دوست من همیشه دلتنگه و همیشه خدا از دست دوستش ناراحته…احساس میکنم روحیه اش خیلی داره ضربه میخوره
به من میگه از این وضعیت که همش باید دلتنگ باشه و نمیتونن همو ببینن خسته شده
همش میگه تا کی باید اینطوری باشه
بهم میگه کمکش کنم…
چند بار بهش گفتم احساساتت رو کنترل کن ولی نمیتونه
خیلی دلم میسوزه به حالش..
ممنون میشم راهنمایی کنید
چیکارکنم دوستم از این وضعیت بیرون بیاد؟
سلام.
بهنظرم میتونید تشویق کنید که دوست درونگراتون رابطهٔ متعادل با اون آدم رو پیدا کنه. یعنی شاید از نگاه دوست برونگرا، همین میزان ارتباط کافیه و به همین اندازه انرژی و وقت میگذاره. گاهی فاصله (زمان و احساس) میتونه به تعادل رابطه کمککنه. مانند ترازویی که یک سمتش سنگین و دیگری سبکتر میشه.