گفت‌وگو چیست و چه تفاوتی با صحبت و مذاکره دارد؟

آخرین صحبت لذت بخشی که به یاد داری، چه زمانی بود؟

چه ویژگی‌هایی داشت و چرا در ذهنت متمایز شده است؟

گاهی فرصتی فراهم می‌کنیم و مقابل دوستی، از دل می‌گوییم و از دل می‌شنویم؛ اما برعکس گاهی نیز از هر فرصتی استفاده می‌کنیم تا چندجمله‌ای از خود بگوییم تا عطش شنیده شدنمان برطرف شود، اما این کجا و آن کجا!

ما یا صحبت می‌کنیم یا صحبت می‌شنویم و فقط مدت کوتاهی را در سکوت می‌گذرانیم. البته این روزها انواع آلودگی‌های صوتی، سکوت را نیز برهم زده است.

بیایید کمی به عقب‌تر برویم. اصلاً برای چه صحبت می‌کنیم؟

دلایلت چیست؟

برای من این‌چنین است. برای:

  • رسیدن به خواسته‌های بیرونی؛
  • برقراری روابط اجتماعی؛
  • نیاز شنیده شدن.

البته دلایل دیگری هم وجود دارد، اما این سه مورد بارزترینش است.

برای تو چطور است؟

آیا برای صحبت کردن انتخاب‌های دیگری داری؟

آیا فکر می‌کنی که حرف زدن رفتار انتخابی نیست و هرروز، هر ساعت و هر دقیقه مقابلمان گذاشته می‌شود؟

شاید این‌طور باشد. می‌دانم برای عده‌ای این‌چنین است. صبح را شب می‌کنند، بی‌آنکه به یاد بیاورند چه گفته‌اند و چه شنیده‌اند.

ولی ماهیت صحبت کردن این‌چنین نیست. یا دست‌کم این‌طور نبوده است!

اختراع زبان

آیا با من موافقی که هر اختراعی از نیازی بر خواسته و برای حل مشکلی است؟

اگر این‌طور باشد، فکر می‌کنی که زبان از روی چه نیازی ساخته‌شده است؟

پیش از اختراع زبان، بشر روی زمین زندگی می‌کرده است. واژه‌ای برای ارتباط نداشته، اما آوا و رفتار بدن او برای رساندن منظورش کافی بوده است.

پس بقاء اولین نیاز بشر برای ساخت زبان نبوده است.

شاید هم شکل‌گیری زبان آگاهانه نبوده؛ بلکه از تجربهٔ لذت‌بخش رساندن منظور به دیگری حاصل‌شده است. آنجا بود که برای هر مفهومی قراردادی ساخته شد و ازآن‌پس در مواقع لازم استفاده شد.

قبل از پیدایش زبان، انسان شکار می‌کرده و حیات روی زمین را فراگرفته بود؛ اما شرایط طبیعی و خطرهای محیطی او را به زندگی اجتماعی و گروهی اجبار کرد و ازآن‌پس منافع گروه، منافع شخص او محسوب می‌شد.

لازم بود که باهم شکار کنند، باهم غذا بخورند و برای دور ماندن از بلایای طبیعی یا حملهٔ همنوعان خود، گروهی مقابله کنند. ازاین‌رو لازم بود که راه‌حلی مشترک پیدا کنند و منظورشان را به یکدیگر منتقل کنند.

زبان چارهٔ این مشکل بود.

ازآن‌پس هزاران سال گذشته و نیازهای انسان برای برقراری ارتباط تغییر کرده است. نیاز به اجتماع و کارهای گروهی از هرزمانی بیشتر شده است. دیگر زبان تنها به‌عنوان ابزاری برای برآورده کردن نیازهای اولیه (آب، غذا و سرپناه) استفاده نمی‌شود.

نیازهای احساسی، یادگیری و روابط انسانی همگی به‌نوعی متکی به زبان و کلام است.

جوری که ما از زبان و واژه‌ها استفاده می‌کنیم با هر زمان دیگری متفاوت است.

این روزها بیشتر نیازهای ما از جامعه تأمین و برآورده می‌شود. شغل، خانه، آب آشامیدنی، امکانات رفاهی، برنامه‌های تفریحی، فضای رشد شخصی و…

برای هرکدام از آن‌ها گروهی، مؤسسه‌ای یا مرکزی وجود دارد که خدمات موردنیاز را ارائه می‌دهد.

دیگر لازم نیست برای:

  • به دست آوردن غذا شکار کنی؛
  • ساخت مسکن، خودت دست‌به‌کار شوی؛
  • تهیهٔ آب آشامیدنی ساعت‌ها حرکت کنی؛

این روزها کافی است بدانی که چه می‌خواهی و سپس انتخاب کنی.

اما جدای انتخاب کردن که این روزها با گزینه‌های متعدد کار دشواری است، دانستن خواسته و نیاز تبدیل به مهارتی شده که هرروز به آن نیاز داریم.

  • برای فهمیدن نیازهای اصلی خود، نه آنچه جامعه تحمیل می‌کند؛
  • برای رسیدن به آنچه «برایم مناسب است» و نه نسخه‌ای عمومی که «برایت خوب است»؛
  • برای تشخیص میان خواسته و نیازهای خود.

تمام این مهارت‌ها در یک رفتار خلاصه می‌شود.

چه می‌خواهم و چطور متوجه شوم که به آن رسیده‌ام.

راهش چطور است؟

از طریق گفت‌وگو. هم درونی و هم بیرونی! مهارتی که توانایی ارتباط با خود و دیگران را فراهم می‌کند.

گفت‌وگو چیست؟

همان صحبت کردن است؟ چه تفاوتی میان آن و مذاکره وجود دارد؟

برداشت خودت چیست؟ لحظه‌ای به معنی هرکدام فکر کن. تعریفی که برای هرکدام در ذهن داری را مرور کن. چه تفاوتی باهم دارند و چه اشتراکی میانشان وجود دارد؟

تعریف کلی

گفت‌وگو تعامل دوطرفه است. در این روش هم شنونده‌ای و هم گوینده. بنا بر ترتیب واژه، پیشنهاد بر شنیدن (گفت) و بعد سخن گفتن (گو) است.

گفت‌وگو موضوع مشخص دارد، هدفمند و نتیجه دار است.

در صحبت، کسی سخنگو است و دیگری شنونده. سکوت شنونده دلیل بر شنیدن نیست و با پایان رسیدن کلام لزوماً حس  شنیده شدن برای سخنگو ایجاد نمی‌شود. این‌گونه مکالمه پراکنده، بی‌هدف و معمولاً بی‌نتیجه است.

مذاکره، فنی از صحبت کردن است که در آن منافع سخنگو اعمال می‌شود. در روش عادلانه‌اش، منافع فرد/گروه روبرو نیز  دیده می‌شود. در مذاکره موضوع مشخص و هدفمند است و معمولاً نتیجه دار است.

بازگردیم به همان مهارت اصلی: گفت‌وگو؛ هم درونی و هم بیرونی.

در گفت‌وگو:

  • فقط صحبت نمی‌کنی که صحبت کرده باشی؛
  • برای صحبت کردن احساس امنیت می‌کنی؛
  • ارزش گفت‌وگو واضح است و برای حرف‌های مهم استفاده می‌شود.

اینکه چقدر گفت‌وگو در زندگی فعلی برایت اولویت دارد، بحث دیگری است. ولی نیاز شنیدن شدن فقط و فقط در گفت‌وگو برطرف می‌شود.

در گفت‌وگو است که ابعاد جدیدی از زندگی پدیدار می‌شود و نیازهای جدید واضح می‌گردد.

پیشنهاد

۱. برای گفت‌وگو، ابتدا شنیدن عمیق را تمرین کن. این‌گونه شنیدن بی قضاوت است، نصیحت و پیشنهاد ندارد و متمرکز بر فرد روبرو است.

۲. نزد کسی که احساس امنیت می‌کنی، صحبت کن. از او وقتی بگیر و بخواه که شنونده‌ات شود. در زمان دیگر تو نیز برای او  این کار را انجام بده.

۳. نیاز صحبت کردن در جامعهٔ ما زیاد است. افراد بسیار حس نشنیده شدن دارند. اگر می‌توانی وقتی را برای شنیدن غریبه‌ها بگذار.

برای گفت‌وگو ابتدا باید صحبت کردن را فراگرفت. اول بشنو (گفت) و سپس بگو (گو).

نقطهٔ عطفی در میانهٔ راه - بنر

از این نوشته لذت بردی؟ به اشتراک بگذار

2 Responses

  1. بابت مطلب خوبتان متشکرم.

    در رابطه با این موضوع، کتابی هم از دیوید بوهم با نام «درباره دیالوگ» به فارسی ترجمه شده که توسط انتشارات «دفتر پژوهش‌های فرهنگی» چاپ شده. تجربه خوبی از مطالعه‌اش داشتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط