چند روز پیش در اینستاگرام، از ناشناسی پیغام گرفتم. چون از دوستانم نبود، باید ابتدا درخواست پیغامش را تأیید میکردم. از من خواسته بود تا در مورد مسئلهای مهم صحبت کند. ترجیح میداد که ابتدا حرفهایش را بخوانم و سپس حضوری قرار بگذاریم.
اولش کمی مطمئن نبودم. فکر میکردم وارد داستانی ناخواسته شدهام که ممکن است کمکی هم نباشم. این سؤال را از خانمی که با من تماس گرفته بود، پرسیدم. اما او معتقد بود که احتمالاً منفعت صحبت کردن با من بیش از ضرر (احتمالی) آن است.
در آخر قبول کردم و برای چندساعتی به حرفهای او گوش دادم یا در شرایط من، آنها را در ترافیک خواندم. او ناراحتی و دغدغهای داشت که مایل بود از آن صحبت کند. بعداً متوجه شدم که او من را بیشتر میشناسد تا من او را. درواقع همین دلیل اعتمادش و باز کردن سفرهٔ دلش بود.
سعی میکردم گفتههای او را بدون آنکه قضاوتی کنم، بشنوم. او گفت و من شنیدم (خواندم) و چند جمله در میان جملهای نوشتم. گاهی دیدگاهم را و گاهی سؤالهایی که از من پرسیده بود. ولی تا توانستم نظری ندادم چون احساس میکردم که نظری خواسته نشده تا نظری داده شود.
بااینحال او در خداحافظی تشکر گرمی از من کرد. گفت که «خیلی کمک کردید و از این بابت ممنونم!»
من هم در کمال تعجب که کاری نکردهام و درواقع حتی حرفی نزدهام، گفتم «خواهش میکنم. کاری نکردم.»
به نظرت:
چرا شنیدن (خواندن) حرفهای او تا این حد برایش خوشحالکننده بود؟
چرا در شرایطی که ممکن بود جایگاه حرفهای من بهعنوان راهنما بیشتر کمک کند، بازهم همان شنوندهٔ قابلاعتماد کافی بود؟
شنیدن: نیمهٔ پنهان گفتوگو
ما در زمانهای زندگی میکنیم که گاهی «از سوراخ سوزن رد میشویم، ولی از در دروازه رد نمیشویم». گاهی چندان کارهای عجیب و قریب از ما نمایان میشود و تواناییهای منحصربهفردی از خود نشان میدهیم، که حتی خودمان هم انتظارش را نداریم. اما گاهی دیگر، کوچکترین کارها، بدیهیترین رفتارها و واضحترین موضوعات را نمیبینیم.
نمونهاش موضوع «زبان بدن» است. آنقدر این موضوع داغ و جذاب شده که با نوشتن دو کلمهٔ زبان بدن در گوگل پیشنهادهایی برای یادگیری و درک این موضوع نمایان میشود. از طرفی این مقوله آنقدر محبوب است که افراد زیادی برای آن کارگاههای مختلفی برگزار و ما را برای یادگیری این دانش تشویق میکنند.
درست است. دانستن این موضوع تا حدی ممکن است در شناخت خود و دیگران کمک کند ولی هیچگاه نمیتواند بهجای اطلاعات دیگری که از یک گفتوگو به ما میرسد، جایگزین شود. درجایی که درست و بهموقع استفاده نشود، دانستنش مانند چیزهای دیگر، اطلاعات اضافی و گمراهکننده است.
در دوران آموزش کوچینگ (راهبری) معلمی داشتم که تجربهٔ ناخوشایندی از موضوع خواندن زبان بدن داشت. روزی برای شرکت در کارگاهی به شهر دیگری رفته بود. در بخشی از کارگاه موضوع به زبان بدن رسید و میزبان کارگاه برای توضیح عملی این موضوع و نمایش مهارت خود، رو به معلم من که به جلو خمشده بود، کرد و گفت: مثلاً این خانم را نگاه کنید. از فرم نشستنش میتوان فهمید که نسبت به این موضوع دافعهای دارد و نمیخواهد از آن صحبتی کند.
درصورتیکه نوع نشستن او تنها به دلیل خستگی و درد کمر بود و نه چیز دیگری.
مربی کارگاه در چند قسمت دیگر کلاس، مثالهای مشابهی برای توصیف رفتار بدن او گفته بود که هیچکدام توضیح دقیقی از درونیان آن لحظهٔ معلم نبود.
ازاینرو اشتیاقی که ما برای یافتن اطلاعات پنهان رفتار کسی داریم، گاهی چندان کمکی برای درک شرایط او یا فهم ما از موضوع ندارد. بلکه دلیل فروبردنمان در اطلاعات ذهنی و درنتیجه گیجی میشود.
در گفتوگو و حین صحبت سخنگو، اطلاعاتی مختلفی در گفتار او وجود دارد که گاهی بیش ازآنچه میبینیم مهم است. اطلاعاتی چون:
- آوا و طنین صدا؛
- استفاده از واژهها؛
- مکث و جریان صحبت.
این اطلاعات شنیدنی است تا دیدنی. حال که در مثال من خواندی هم بود.
بهتازگی تحقیقی دربارهٔ همین موضوع انجامشده که در شمارهٔ اخیر (اکتبر ۲۰۱۷) مجلهٔ American Psychologist منتشرشده است. این تحقیق برای فهمیدن قدرت درک احساسات توسط دیدن یا شنیدن است. محققان این آزمایش را روی ۱۷۰۰ نفر در چهار گروه مختلف انجام دادهاند. محتوای این آزمایش، شنیدن یا دیدن صحبتهای افراد مختلف توسط این چهار گروه برای فهمیدن و درک احساس آنها بوده است.
در این آزمایش گروههای شرکتکننده به چهار گروه زیر تقسیمشدهاند:
گروه یک: فقط صحبتها را میشنیدند.
گروه دو: فقط صحبتها را میدیدند.
گروه سه: هم میشنیدند و هم میدیدند.
گروه چهار: صحبتها را توسط خوانش کامپیوتری میشنیدند.
از تمام گروهها خواستهشده بود که احساسات گوینده را تا حد امکان شناسایی کنند.
در پایان محققان به این نتیجه رسیدهاند؛ افرادی که فقط میشنیدند (گروه یک)، توانایی درک و رمزگشایی بیشتری در احساسهای پنهان گوینده نشان دادهاند. آنها بر اساس یافتههای خود متوجه شدهاند که شنیدن تنها، بیش از شنیدن و دیدن در درک احساسات کمک میکند. تا حدی که حتی گاهی آن را افزایش هم میدهد.
یعنی با حذف تصویر، توجه و تمرکز ما برای درک فرد مقابل بیشتر میشود.
نتیجه
به نظرت اگر یافتههای جدید را هم نادیده بگیریم، آیا میشود از تجربهٔ شخصی به چنین نتیجهای رسید؟
داستان معلم من را به یاد داری؟ میخواهم داستان دیگری از او تعریف کنم.
Jo-Ann اکنون مِنتور من است و درگذشته اعتقاد زیادی به جلسههای کوچینگ حضوری داشت و معتقد بود که راهی بهجز دیدن مستقیم برای کوچینگ نیست. بعد از گذشت سالها و پیشنهادهای دیگران، متقاعد شده تا جلسه و کلاسهای غیرحضوری برگزار کند. بعد از مدتی متوجه شد اطلاعاتی که در صدای ما وجود دارد برای درک احساس فرد مقابل و راهبری او کاملاً کافی است و نیازی به خواندن زبان بدن و دیدن او نیست. او میگفت که توجه بیشازحد به زبان بدن، گاهی گمراهکننده است. ازاینرو هر آنچه در جلسهٔ تلفنی میشنویم، برای درک احساس مخاطب کافی است.
من هم تجربهٔ مشابهی دارم. در تمام دورهٔ نهماههٔ آموزش کوچینگ، تمام کلاسهای من غیرحضوری بود. (البته امکان نوع حضوری آن را نداشتم چون مسیر کلاسها کمی دور بود. تقریباً ۱۰٫۰۰۰ کیلومتر!)
در این مدت ساعتها جلسههای تمرینی با همکلاسیها داشتم. هم کوچ (راهنما) بودم و هم کوچی (راهجو) که از هر دو موقعیت از نتیجهٔ کار راضی بودم. پسازآن در ایران هم این روش (جلسهٔ تلفنی) را با چندین نفر آزمایش کردم که نتیجه مشابه بود و برای شرکتکنندهها نیز روش مطلوبی بود. در این مدت متوجه شدهام که آنچه از طریق صدا منتقل میشود، در سطح ۳ شنیدن، قابل دریافت است و نیازی به دیدار حضوری نیست. بهخصوص در شرایط شهرهایی چون تهران که رفتوآمد در ترافیک کار راحتی نیست.
پیشنهاد
۱. گاهی شنیدن، تنها چیزی است که در گفتوگو لازم است. نه لازم است چیزی گفت، نصیحتی کرد یا پیشنهادی داد. فقط درصورتیکه نیاز و در شرایطی که حس میکنی فضا را از گوینده نمیگیری، با اجازهٔ او از تجربهٔ شخصی خودت تعریف کن.
۲. زمانی که برای شنیدن دعوت میشوی، تنها شنونده باش.
۳. به اطلاعات حرفهای شنونده بیش از رفتار بدن او توجه کن. آنچه لازم داری، در مسیر رسیدن به گوش توست.
۴. گاهی «درکت میکنم» بهترین جملهای است که میتوان شنید. سعی کن بیشازپیش از آن استفاده کنی.
۵. برای یادگیری زبان بدن، به بدن خودت توجه کن. دقت کن که در چه شرایطی پا روی پایت میاندازی، کِی به پایین و چه زمانی به بالا نگاه میکنی. در چه شرایطی دستبهسینه و کجا دست پشت سرت میگذاری. این علم از تحلیل رفتار انسانها کشفشده است پس همین تحلیل را خودت میتوانی از خودت یاد بگیری.