این نوشته بخشی از مجموعه آموزشهایی دربارهٔ «علم و هنر راهبری» است.
برای هرکسی تغییر تعریف متفاوتی دارد و رسیدن به آن از روشهای مختلف انجام میشود. ولی روشی وجود دارد که میگوید هر تغییر از سه مرحله تشکیل میشود.
۱. درک شرایط ناخوشایند
۲. تخیل وضعیت خوشایند
۳. اولین قدم به سمت آیندهای خوشایند
شاید بگویی که تخیل کار دشواری است و از عهدهاش برنمیآیم. اما همینکه میتوانی مسیر رسیدن به خانه را مرور کنی، یعنی توانایی تخیل داری.
اما تفاوتی میان تخیل و تصور وجود دارد و روش سادهای هم برای تشخیص میان آن دو وجود دارد.
هر آنچه درگذشته رخداده، با تصور یادآوری میشود و هر آنچه در آینده شکل میگیرد، با تخیل ترسیم میشود.
اما منظور از تخیل و تصور چیست و تفاوتشان در کجاست؟
تخیل
این روش از تصویرسازی، بیقیدوبند است. هر آنچه میبینی، میتواند واقعیت داشته باشد. اینجاست که شخصیتهای خیالی شکل میگیرند، اسطورهها ساخته میشوند و کارهای خارقالعاده انجام میشود.
اینجاست که بشر به تواناییهای عظیمی دست پیدا میکند و حیرت میآفریند. همهٔ آنها از یک تخیل آغازشده است.
در تجربهٔ من تخیل از دو طریق ممکن است:
۱. بر اساس فرضیههای مشخص
۲. بر اساس زمان
در حالت اول، میتوانی شرایطی را تخیل کنی که با واقعیت مطابقت ندارد. مانند سوارکاری با اسب تکشاخ در باغ عدن. اسب را هر جور که میخواهی میبینی، باغ عدن را هر جور که خواستی ترسیم میکنی و حتی خودت را در شرایط روحی آن زمان ببینی.
در حالت دوم، اطلاعات زیادی برای تخیل نداری و روش کاری متفاوت است. مانند تخیل کردن خودت در ۲۰ سال آینده. نمیدانی ۲۰ سال آینده چه چیزهایی در دسترساند، کدام تغییر کرده و کدام از بین رفتهاند. در این حالت باید شرایطی فراهم کنی تا اطلاعات بیشتر را از طریق هوش احساسی به دست آوری.
تصور
ممکن است در فرهنگ واژهها، تصور معنی مشابهی به تخیل داشته باشد و مفهوم متفاوتی نداشته باشد؛ اما به نظرم کاربرد این دو واژه کمی باهم تفاوت دارد. در تصور اطلاعات بر اساس هوش منطقی تحلیل میشود ولی در تخیل بر اساس هوش احساسی.
یعنی زمانی که تصور میکنیم، فرضیههای غیرواقعی را بر اساس منطق خود میسنجیم. اگر بر اساس دودوتاچهارتای ذهنی تصویر ساختهشده با منطقمان جور نباشد، فرضیه تصویر شده ممکن نمیشود.
تفاوتش در چیست؟
همانطور که پیشتر اشاره شد، در حالت تخیل هر چیزی ممکن است. شنا کردن بدون اکسیژن برای ۵ ساعت، دویدن با سرعت ۱۲۰ کیلومتر در ساعت و خوردن بستنی از جنس آتشفشان. جالب است آنقدر میتوانی با آن ارتباط برقرار کنی که همزمان تمام ۵ حس درگیر تخیل شوند.
اما در حالت دوم اطلاعات با منطق بررسی میشود و نتیجهٔ آن ارزیابی میشود. مثلاً بهصورت منطقی من نمیتوانم ۵ دقیقه هم زیرآب بمانم، بهزور برای چند دقیقه با سرعت ۴۰ کیلومتر در ساعت بدوم. پس تصور کردن هیچکدام از این مثالها چون منطقی نیست، شدنی هم نیست.
در تصور محدودیتها بسیار است و تواناییها محدود. وقتی تصور میکنیم، معمولاً شرایط را سختتر ازآنچه هست میپنداریم و تواناییهایمان را دستکم میگیریم.
تخیل وضعیت خوشایند
اگر هنوز به یاد داشته باشی، تخیل وضعیت خوشایند، دومین اصل برای تغییر است. اینکه بتوانی آیندهای را بدون ناراحتی فعلی تخیل کنی و وضعیت خود را درزمانی ببینی که برایت خوشایند است.
ازآنجاییکه تمرکز اصلی در راهبری (Coaching) بر زمان حال و آینده است، تخیل نقش بخصوصی در جلسهها دارد.
اینکه چه میخواهیم، به کدام سمت میرویم و چه آیندهای از خود تخیل میکنیم. تمرینهای بسیاری در علم و هنر راهبری وجود دارند که بر اساس تخیل بناشدهاند.
اولین قدم به سمت آیندهٔ خوشایند
برای من ساخت «قدم زدن در باغ عدن» اینچنین شکل گرفت. یکبار تخیل میکردم، پیرمردی را در باغی دیدم که بهآرامی حرکت میکرد. او را از پشت میدیدم و همانطور که دستهایش را گرهکرده بود، میان درختان درحرکت بود.
نگاهش به هر درخت آنقدر عمیق و گیرا بود گویی که آنها را تکتک به نام میشناسد. میداند هرکدام چه دورانی را سپری کردهاند، چه زمستانها کشیدهاند و چه استواریها نشان دادهاند.
همانطور که پیرمرد درحرکت بود، سگی در کنارش بازیگوشی میکرد. به اینطرف و آنطرف میدوید و دوباره به سمت او بازمیگشت.
به نظر میآمد این کار هرروز آنهاست. صبح به صبح در باغی که نه سرش پیدا بود و نه تهش، قدم میزدند و بازندگی در تعامل نزدیک بودند.
در این تخیل بودم که نام سایت هم در ذهنم پدیدار شد.
[این تصویری که در ذهنت ساختی، همان تخیلی است که توصیف میکنم.]
اگر تا الآن شک داشتی که نمیتوانی تخیل کنی، مثال بالا برای ثابت کردن به خودت است. بدان که میتوانی!
هماکنون زمان قدم برداشتن به سمت آیندهٔ خوشایند است.
زمانی که از توانایی تخیلت استفاده میکنی، مرزها نامحدودند. پس تا میتوانی آیندهای خوشایند از خودت، تخیل کن.