حدود پنج سال پیش ایدهای در مورد خواب داشتم که بسیار توجه و ذهنم را مشغول کرده بود. ایده ساده بود. شبکۀ اجتماعی با محتوای خواب. میخواستم به خواب دیدن بیشتر توجه کنم و دیگران را به این موضوع دعوت کنم.
ایده را با دوستم سروش، مطرح کردم. استقبال او را که دیدم، بهسرعت کار را شروع کردیم. بعد از چند ماه Mindudio متولد شد. حدود دو سالی بر روی تولید و توسعۀ پروژه کارکردیم و دستآخر چند ماه پس از راهاندازی، کار را متوقف و سایت را برای همیشه بستیم. درسهای بسیاری از این پروژه و همکاری مشترک آموختیم که برای خودمان، تکتکشان باارزش بود و نسبت به آن قدردان هستیم. خوشحالم که در پایان توانستیم خداحافظی مناسب و قدردانگونهای برای مایندودیو داشته باشیم و به آن چیزهایی که در دو سال همکاری آموخته و لذت بردیم، صحبت کنیم.
توجه به جزئیات
در داستانی که تعریف کردم، اتفاقی رخ داد که بعداً متوجه آن شدیم. توجه ما بیشازحد به جزئیات بود و تکامل سایت را در آن جستجو میکردیم. قبل از اینکه سایت را به مخاطبانش معرفی کنیم، سعی در بهبود آن داشتیم. بهبودی که فقط از دیدگاه ما دو نفر شکل میگرفت و ممکن بود با واقعیت بسیار فاصله داشته باشد.
متوجه شدیم که:
- ما انرژی زیادی برای جزئیات اختصاص میدادیم و از نتیجۀ آن لذت میبردیم، ولی این تعامل انرژی، پایدار نبود.
- روش کاری ما متناسب با پروژۀ کوچک و در حال راهاندازی نبود.
- ایدهای در مورد مخاطب محصولمان نداشتیم و بدون توجه به نیازهای کاربران سخت مشغول تکمیل جزئیات و ویژگیهای آن بودیم.
نگاه به کلیات
اما در مقابل فراموش کرده بودیم که مخاطب اصلی سایت، کاربران و علاقهمندان آن هستند و هرچه زودتر میبایست آنها را پیدا و ایدهمان را در اختیارشان قرار دهیم. از آن طریق میتوان از مسیری که در آن قرار داریم، بازخوردی بگیریم و بهاصطلاح برای ادامۀ راه انرژی بگیریم. هرچند که خودمان جزعی از کاربران آنهم بودیم. به یاد دارم آن موقع هفتهای چند خواب مینوشتم و بعد از راهاندازی سایت، در آن ثبت میکردم. درواقع خودم بیشترین مصرفکنندۀ آن بودم.
همچنین متوجه شدیم که:
- بخش عمدهای از رشد محصول بعد از معرفی آن به کاربران شکل میگیرد.
- محصولی لازم نیست که ۱۰۰ درصد کامل باشد تا معرفی شود. آن موقع با مفهوم «حداقل محصول قابل رشد» (Minimum Viable Product) آشنا نبودیم.
- ویژگیهای سایت امکان تغییر دارند، پس لازم نیست که انرژی زیاد برای ساخت اولیه آنها گذاشت.
بعد از دو سال، زمانی که چند ماه از معرفی و دعوت خصوصی مایندودیو میگذشت، انرژی هردوی ما بهشدت تحلیل رفته بود و توان ادامۀ راه را نداشتیم و فقط ذهنیت بیتوجهی به مایندودیو روی دوشمان سنگینی میکرد. پس تصمیم گرفتیم که کار را تعطیل کنیم بلکه شاید زمان، مکان یا فرصت مناسبی در آینده برای شروعی دوباره پیدا شود.
حرکت مابین جزئیات و کلیات
به نظرم تعادل در زندگی، کار یا روابط شخصی زمانی میسر میشود که تعادلی بین جزئیات و کلیات شکل گیرد. نگاهی که دائم بین جزء و کل در رفتوآمد باشد. زمانهایی که گرفتار جزئیات میشویم، پرسشهای کلی بپرسیم و زمانی که نیاز به بهبود چیزی داریم به جزئیات آن توجه کنیم.
در مثال پروژۀ ما، توجه بیشازحد به جزئیات و کیفیت در ابتدای راه باعث شد که کلیات (اصل پروژه) فراموش شود و در زمان مناسب راهاندازی نشود.
تصور من این است که نگاه کلی باعث سازندگی و نگاه جزعی باعث بهبود کیفیت میشود و هردوی آنها لازم و ملزوم هستند. آنجایی که نگاهمان به جزئیات با بیتوجهی است، دقیقاً همان جایی است که کیفیت را از دست میدهیم. مثالهایی که در فرهنگ ما بیشمارند. آن چیزهایی که فدای کلیات میشوند و باعث ارجحیت کمیت بر کیفیت هستند.
پیشنهاد
چند سال پیش در دورهای بانام تئوری یو (Theory U) شرکت کردم که در جلسۀ سوم پرسشی مطرح شد که از آن روز با من ماند و علاوه بر استفادۀ شخصی در کارگاهها و دورهها استفاده میکنم. دو پرسشی که باعث میشود همیشه نگاه جزعی و کلی به خود و مسیر پیش رو را در نظر داشته باشیم.
پرسش اول: تصور کنید که خودتان را از کنار مشاهده میکنید.
- چه چیزهایی برای شما قابلرؤیت است؟
- چه جزئیاتی از خودتان توجه شمارا جلب میکند؟
- به چه چیزهایی انتقاد و از کدام تقدیر میکنید؟
پرسش دوم: تصور کنید نسخۀ برابر اصل خودتان در زمین ایستاده و دیگری امکان پرواز دارد. حال شما مانند هلیکوپتر ۱۰۰ متر بالای سرخودتان پرواز و در آن نقطه بایستید.
- از آن بالا چه میبینید؟
- خودتان را در کجا میبینید؟
- مسیری که پیش رو دارید چگونه و به کجا میرسد؟
خوشحال میشوم که شما هم از خود بگویید. چه جزئیات و کلیاتی در زندگی شما مهم است؟
3 Responses
درسته ک تعادل تو زندگی تو حالت شناور بودن بین جزئیات و کلیات ب وجود میاد. ی محور سوم هم هست که عوامل بیرونی و محیطی هستن که اغلب از کنترل ادم خارج میشه. اسمشو بذارم پارازیت یا خرابکار. میتونه هر چیز یا هر کسی باشه. شایدم اینو تو یکی از اون جزئیات یا کلیات قرارش بدین و بهش توجه کنین. منظورم اینه اون جزئیات و کلیات رو میشه ب راه های مختلف کنترل کرد، اما این سومی تو بعضی شرایط قابل کنترل نیست و تعادل رو بهم میزنه. برای من ک اغلب اینطور بوده.
به نظرم نوع نگاه به عوامل بیرونی، رابطهٔ مستقیمی با تأثیر آن خواهد داشت. اگر بهعنوان مزاحم و مخرب دیده شود، حتماً در این نقش ظاهر میشود. اما در حالت دیگر میتواند بازدارنده یا آموزنده نیز باشد.
در کل روش دقت به جزئیات و کلیات زمانی بهکار میآید که دچار سردرگمی شدهایم و وضوح شخصی نیاز باشد.
پرسش اول؛
– اطراف خود و نصف بدن خود در حالی که در حالت نشسته هستم.
– چهرهای زیبا، موها، حالت نیمرخ چهره، چشمها، دماغ، حرکات صورت و نحوهی دید صورت در حالت نیمرخ.
– درمورد انتقادها در لحظهای که نشستهام؛ به حالت کلی بدنم، لباس پوشیدنم و بدن شاید نامتوازن!. و در حالت تقدیر، به حالت چهرهام در حالت دست قلاب کرده و فکر کردن، موهایم، چشمها و حرکات کلی صورتم.
پرسش دوم؛
– جهانی بزرگ که یک دید کلی دارم ازش و در حالت دید جزئی، باید تماما هر قطهای از این جهان رو تجربه و کشف کنم.
– اگه یک نقشه بود؛ بهتر میتونستم توضیح بدم! خودم رو در ابتدای راه میدونم، اینکه خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم، خوبهارو تبدیل به مهارت کنم و بَدها رو کنار بذارم. اینکه دنیا برای من همیشه جای جای یادگیری و تجربس.
– مسیر من؛ همانند الگوی من؛ اِستیو جابز است. من علاوه بر خلاقیت، الگوهای ذهنی و فکری زیادی نیاز دارم تا بتونم به خواسته و اهدافم دست پیدا کنم. من همچنین قدرت خداوندی که بهم داده شده؛ یادگیری و بکار بستن اونهاس.
موفق و سربلند باشید؛ ممنون از اینکه تجربیات خودتون رو در اختیار خوانندگان میذارید. در پناه حق همیشه پیروز باشید.