دو روز پیش طی مراحلی تونستم نام دامنهام رو انتخاب کنم. وقتی با کامیار صحبت میکردم، تصویر باغی در ذهنم شکل گرفت که پیرمردی در آن قدم میزد. صورتش را نمیدیدم ولی از پشت دستهایش را گره کرده بود و در حال پیادهروی بین درختان بود. قدمهای آهستهای برمیداشت بهطوری که کیفیت حضورش را میشد احساس کرد.
بهدنبال پیرمرد، سگی در حال بازیگوشیاست. گوشههای مختلف باغ را برای هزارمین بار برانداز میکند و بو میکشد و سپس به پیرمرد بازمیگردد.
پیرمرد نیز با اینکه سالهاست در این باغ زندگی میکند و شاهد رشد تکتک درختان و گیاهان آن بوده، توجهی خاص به آنها میکند. صبح از خواب برمیخیزد و تکتک با درختان سلام و احوالپرسی میکند.
این تصویر روشنی از آیندهای بود که بهگمانم در انتظار است. گویی که من خودِ آن پیرمرد هستم.
بههرحال دیروز فضای مجازی این باغ خریداری شد و هماکنون درحال راهاندازی آن هستم و در این سفر دعوتی باز برای مشارکت است و بهگمان این باغ و آدمهای آن خودشان یکدیگر را خواهند یافت.