چگونه گذشته را فراموش کنم؟ (حفظ یا حذف گذشتهٔ ناخوشایند)

[این نوشته به درخواست یکی از خوانندگان سایت نوشته‌شده است. امیدوارم که بخواند و برایش مفید باشد.]

غم گذشته و نگرانی از آینده، دو مانعی است که دلیل لذت نبردن از حال می‌شود.

شاید تعدادی از ما، همان‌هایی که همین لحظه در حال خواندن این نوشته هستیم، یاد گذشته‌ای ناخوشایند باشیم و در فکر اینکه کاش راهی برای حذف آن وجود داشت.

چرا می‌خواهیم گذشته را حذف کنیم؟

هرکسی دلیلی برای حذف گذشته دارد. ممکن است یکی تجربهٔ تلخی در رابطه‌ای داشته، دیگری گرفتاری‌های مالی و شرایط ناخوشایند داشته و شخص دیگری با بیماری روحی و جسمی به چالش افتاده است.

آیا به نظرت دلیلی برای حذف لحظات خوش نیز داریم؟

احتمالاً پاسخت خیر باشد. چراکه تمایل پیش‌فرض انسان به‌راحتی و حذف ناراحتی است. ازاین‌روست که هرچه دلیل بر راحتی ما باشد به زندگی‌مان اضافه و آنچه مسبب ناراحتی‌مان باشد، کم‌کم از زندگی حذف خواهد شد.

البته این روزها تشخیص راحتی و ناراحتی کار دشواری شده و گاهی کنترل آن نیز به دیگری سپرده‌شده است. همین‌جاست که تبلیغات بیشترین تأثیر خود را دارد. صاحبان مشاغل و مجریان تبلیغات از این روش استفاده می‌کنند تا به ما ثابت کنند که برای زندگی راحت‌تر به آن وسیله، به آن خدمت یا به آن خانه نیاز داریم. در غیر این صورت نه زندگی برایمان راحت می‌شود و نه خیالمان.

تا حالا چند بارشده که در همین تبلیغات ایرانی جملهٔ کلیشه‌ای «زندگی راحت» را شنیده باشی؟

احتمالاً زیاد. این روزها و میان تنوع تقریباً نامحدود کالا و خدمات، کار فروش چند برابر سخت‌تر شده و دیگر هدف تبلیغات تنها نشان دادن محصول جدید نیست. بلکه آن‌ها می‌خواهند حسی را در ما ترغیب کنند و از آن برای فروش محصول خود استفاده کنند.

همین می‌شود خرید بسیاری کالای بدردنخور یا حتی بی‌کیفیت که در گوشه‌ای افتاده که علاوه بر اینکه کمکی به بهبود کیفیت زندگی و راحتی‌مان نکرده بلکه پول باارزشمان را نیز گرفته و هزینهٔ نگهداری‌اش را نیز به ما تحمیل کرده است.

این‌ها را برای این گفتم که ارزش راحتی را مشخص کنم. البته که همین راحتی، دلیل بسیاری از ناراحتی‌های ما شده است. همین‌که می‌خواهیم هرلحظه و تحت هر شرایطی راحت باشیم و برای فرار از ناراحتی، هر کار و هر روشی را امتحان می‌کنیم.

اصلاً به نظرت ما همیشه باید راحت باشیم؟ مشکل ناراحتی چیست؟ چرا این‌قدر با ناراحتی مشکل‌داریم؟

مگر نه اینکه می‌گویند ناراحتی و ناخوشی‌های زندگی است که فردی را پخته و آگاه می‌کند؟

چرا حذف گذشته نه ممکن است و نه جالب؟

پیش‌تر در فیلم‌های علمی-تخیلی، مأمورانی را نشان می‌دادند که برای حفظ اسرار محرمانه، به فردی دارویی می‌خوراندند و او را تحت فرآیندی می‌بردند که بخش از خاطراتش برای همیشه پاک شود. به گمانم این موضوع از تخیل به واقعیت نیز نزدیک شده است. دقیق موضوعش را به خاطر ندارم و حتی مطمئن نیستم که چنین چیزی وجود دارد یا نه ولی آن‌قدر در ذهنم واضح نقش بسته است، گویی که در واقعیت هم‌چنین روشی در دسترس است.

بنابراین آنچه ما به دنبالش هستیم (حذف گذشته)، در حال حاضر تا حدی ممکن شده است.

اما بگذار پرسشی را در این مرحله بپرسم.

آیا زمانی که ذهن ما به این توانایی بی‌نظیر رسیده که بتواند اطلاعات، خاطرات و تصویر‌های (حتی بوهای) گوناگونی را به خاطر بسپرد، ما باید آن را نادیده گرفته و بخشی از آن را خواسته حذف کنیم؟

حدود ۲۰۰ هزار سال برای تکامل مغز انسان زمان صرف شده تا به توانایی امروزه‌اش برسد. آیا منطقی است که آن توانایی را فقط به دلیل راحتی، نادیده گرفته و ناکارش کنیم؟

البته این پرسش‌ها با فرضیهٔ من از ارزش آن چیزی (مغز) است که در اختیارمان گذاشته‌شده ولی اگر پاسخت به هردو پرسش مثبت است، می‌توانی همین امروز روش‌های حذف حافظه را گوگل کنی. مطمئنم روش‌هایی برای آن وجود دارد.

اما دلیل دیگری دارم که شاید نخواهی جستجویت را در گوگل آغاز کنی.

بگذار دلیلم را با پرسش دیگری آغاز کنم.

آیا شرایطی را به یاد داری که در جمعی یا نزد دوستی حضورداشته باشی و از خاطره‌ای صحبت شود که هیچ قسمتی از آن را به یاد نداشته باشی؟

من یکی را همین‌الان به یاد دارم. دیروز در جمع خانوادگی، خاطره‌ای نقل شد که حدود ۱۵ سال پیش پدر دوستم را برای یافتن شغل به رئیسم معرفی کرده بودم. ظاهراً دراین‌بین و برای هماهنگی این قرار، با چند نفر دیگر نیز تماس گرفته‌ام که البته هیچ‌کدام از این روایت را حتی به‌اندازهٔ سرسوزن هم به یاد ندارم. آن‌قدر این داستان برایم جدید بود که می‌توانستم آن را تکذیب کنم ولی چون شخص دیگری این موضوع را تأیید کرد، مطمئن شدم که چنین رویدادی رخ‌داده است.

وقتی این موضوع را شنیدم، برایم جالب شد که چقدر برای دوستم ارزش قائل شدم و چنین کاری را انجام داده‌ام. البته مقصودم از بازگو کردن این داستان، ارزش‌گذاری روی کار خودم نیست و می‌خواهم نکتهٔ دیگری را توضیح دهم.

می‌خواهم بگویم که ذهن ما گاهی چیزی را به‌دقت و با جزئیات نگه می‌دارد و برعکس زمان‌هایی بخشی از خاطرات ما، مثل همین مورد بالا، به‌کل پاک می‌شود. به نظرم آنچه می‌ماند، به دلیلی مانده و آنچه می‌رود، دلیلی به نگهداری‌اش نبوده.

یعنی ذهن ما بخش‌هایی را ثبت می‌کند که به دلیلی اهمیت دارد و نگهداری‌اش مهم است. متخصص اعصاب و روان نیستم و چندان با روش‌های ثبت خاطره در مغز آشنا نیستم ولی حدس می‌زنم که مغز اطلاعات را ورای مثبت و منفی بودنش ثبت می‌کنم. این خودمان هستیم که آن‌ها را بر اساس خوشی و ناخوشی برچسب‌گذاری می‌کنیم.

ازاین‌رو آن دسته از خاطراتی که خوشایند است، برایمان جالب است و مرورش لذت‌بخش ولی آن‌هایی که ناخوشایند است، برایمان آزاردهنده و تکرارش رنج‌آور می‌شود.

ماهیت هردو دسته، اطلاعات و تجربه است و از نگاه مغز تفاوتی میان خاطره‌ها نیست. این در شرایطی است که اگر مغز ما می‌دانست که اطلاعات بدردنخور و بدون کاربرد است، کم‌کم آن‌ها را حذف می‌کند. اطلاعاتی مثل شماره تلفن‌های قدیمی، فرمول‌های ریاضی بدون استفاده یا بسیاری اطلاعات دیگر که مدت‌ها از آن استفاده نکرده‌ایم.

پس بیایید این‌گونه به موضوع بنگریم که هرچه در ذهن ثبت می‌شود و می‌ماند به دلیلی است و هر آنچه ثبت نمی‌شود یا از خاطر می‌رود نیز به دلیلی است.

روش جایگزین حذف گذشته چیست؟

حال که به اینجای موضوع رسیده‌ایم، می‌خواهم روش جایگزینی را پیشنهاد کنم. روشی برای مواقعی که بخشی از گذشته ناراحت‌کننده و ناخوشایند است.

توضیح: من اصولاً چندان به حذف تاریخچهٔ زندگی معتقد نیستم. حتی قسمت‌هایی که ناخوشایند باشد و یادآوری‌اش ناراحت‌کننده. ازاین‌روست که برعکس عده‌ای، علاقه‌ای به حذف عکس‌ها و فیلم‌های قدیمی از افراد یا رویدادهای ناخوشایند ندارم. چراکه معتقدم تاریخچهٔ هرکسی مانند بخش‌هایی از تاریخ است و قسمت‌هایی از آن خوشایند و قسمتی دیگر ناخوشایند خواهد بود و هیچ‌گاه کتابی سرشار از خوشی یا ناخوشی، واقعی و حتی جذاب هم نخواهد بود.

پیشنهاد

در این شرایط پیشنهاد من توجه دقیق‌تر به گذشته و قسمت‌های ناخوشایند است

۱. یادگیری از گذشته

رویدادهای ناخوشایند زندگی، آموزنده‌ترین بخش از گذشته است. دست‌کم برای اینکه دوباره اشتباهی را تکرار نکرده و یادگیری را با همان بار اول تکمیل کنیم. ضرب‌المثلی است که می‌گوید برای سرعت بخشیدن در یادگیری، بهتر است هر کاری را یک‌بار تجربه کنی و اگر می‌خواهی بازهم سریع‌تر رشد کنی، سعی کن آن یک‌بار را هم از تجربهٔ دیگری بیاموزی.

به نظرم اگر انسان تنها یک وظیفه یا مسئولیت در این دنیا داشته باشد، آن «کمال» خواهد بود. کمال یعنی تکامل رشد و آگاهی. ازاین‌روست که هرکدام از ما در هر جایگاهی از آگاهی، بازهم نیاز به یادگیری و رشد خواهیم داشت. یادگیری از تجربه‌های (خوشایند و ناخوشایند) یکی از روش‌های کمال است.

برای یادگیری از گذشتهٔ ناخوشایند، بهتر است این پرسش‌ها را خود بپرسی؟

  • چرا می‌خواهم این قسمت از گذشته را حذف کنم؟
  • کدام بخش از آن گذشته برایم ناخوشایند است؟
  • چه چیزی باید از آن گذشته بیاموزم و آیا آن را آموخته‌ام؟

به یاد داشته باش که در مسیر کمال، همهٔ ما درس‌هایی را باید بیاموزیم. به همین دلیل زندگی (طبیعت) تا زمانی که ما نیاز به آموزش در موضوعی داشته باشیم، روش‌هایی برای یادگیری آن پیش رویمان می‌گذارد. ممکن است شرایط، وضعیت یا افراد آن تغییر کند ولی محتوای آن یکسان باقی خواهد ماند.

بنابراین اگر کماکان موضوعی درگذشته ناخوشایند است، احتمالاً درسی از آن آموخته نشده است. چراکه اگر درس آن آموخته شود، عنوان محتوای آن تغییر می‌کند و به‌جای موضوع ناخوشایند به موضوع آموزنده تغییر هویت می‌دهد.

۲. راحتی با ناراحتی

همان‌طور که پیش‌تر به آن اشاره کردم، بخشی از ناراحتی ما، ریشه در علاقهٔ مان به راحتی همیشگی است. ازآنجایی‌که می‌خواهیم دائم راحت باشیم و چون امکانش میسر نیست و توانایی‌اش را نداریم، خودبه‌خود ناراحت می‌شویم.

در ادامهٔ پیشنهاد قبلی و یادگیری از گذشته، بهتر است برای رشد خود، کمی با ناراحتی‌ها خودمان راحت شویم. یعنی به‌جای آنکه مدام برای حذف ناراحتی تلاش کنیم، برعکس سعی کنیم تا ابعاد ناراحتی را برای خود واضح کنیم و شرایط راحت بودن با آن ناراحتی را فراهم کنیم.

با این رویکرد، پس از مدتی متوجه می‌شویم که گسترهٔ ناراحتی‌هایمان کمتر شده و حتی روشی برای روبرو شدن با ناراحتی‌های احتمالی آینده را نیز یاد گرفته‌ایم.

دورهٔ تغییر خویش - نسخه‌ٔ تابستان - صورتی

از این نوشته لذت بردی؟ به اشتراک بگذار

4 Responses

  1. خیلی پست جالبی بود.
    من در این موضوع تجربه ای دارم که دوست دارم با شما به اشتراک بذارم.
    یکی از آدم های عزیز زندگیم که خاطرات بسیار خوبی رو در کنارش داشتم روزی در حقم کاری کرد که اعتماد و علاقه من رو نسبت به خودش از بین برد.
    اون حس شدید غم و ناراحتی باعث شد تا بخوام تمام خاطرات اون آدم رو از ذهن خودم پاک کنم.
    بنابراین هر زمان که ذهنم به سمت خاطرات و لحظات خوش با اون آدم میرفت ذهنم رو کنترل میکردم و از اون خاطرات دور میکردم.
    خیلی موفق بودم البته این موفقیت اثرات بدی برام داشت.
    چون حس میکنم قسمت زیادی از خاطرات اون دوران از زندگیم که حتی اون آدم هم توش نبود رو از یاد بردم.
    البته این تحلیل من نسبت به این فراموشی بود.
    بعد از خواندن این پست شک کردم که این فراموشی ربطی به این اتفاق داشته یا نه.

    1. در واقع شاید این رویکرد باعث می‌شه که ذهن من حتی به سمت خاطرات خوش هم کشیده نشه و تصویرمون از اون فرد فقط محدود به تلخی و تجربهٔ ناخوشایند بشه. اما در اصل، هر رابطه‌ای دوران خوش و ناخوشی داره. چون اگر غیر از این بود و تمامش ناخوشی بود، هیچ وقت ادامه نداشت.

      خیلی ممنون فاطمه از بیان تجربه‌ات.

  2. سلام .
    نمیدونم پیاممو میبینید یا نه. من از سرچ کلمه مینیمالیسم به سایت شما رسیدم. احساسی که از خوندن متن های شما بهم دست میده ترکیبی از آرامش و شعفه. تمامی جملات و کلمات شما دقیق و حساب شده کنار هم آورده شدن و به دلنشینی دو چندان محتوای شما اضافه میکنه. الان که سایتتونو چک میکردم متوجه شدم از سال ۹۳ تا شهریور ۹۸ مطلب گذاشتید. امیدوارم که این وقفه به معنی ترک اینجا نباشه… که اگر هم باشه، تا به اینجای فعالیتتون زمین رو جای بهتری برای زندگی کردید 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط