ماجرای یک تصمیم؛ بخش اول: شناسایی الگوهای رفتاری

دیروز متوجه شدم که مدتی‌است سعی می‌کنم کاری را انجام‌دهم و بیشتر از آنکه اقدامی‌کنم، به‌قولی گوشهٔ ذهنم نگه‌می‌دارم. این زمان برای دوهفته اخیر به‌همین شکل بوده ولی حواسم بهش جمع‌نشده بود. البته دقت که می‌کنم متوجه می‌شوم این از آن دسته کارها بود که نیاز به همکاری و پیگیری چندنفره و گروهی بود و به‌تنهایی کار زیادی پیش نمی‌رفت.

داستان از آنجا شروع شد که سعی‌کردم در کاری که برای خودم واضح نبود، مشارکت کنم. معمولاً وقتی پیشنهادی می‌شود که برایم مشخص نیست، ذهنم در حالت آماده‌باش قرار می‌گیرد و راحت‌ترین راه را انتخاب می‌کند. و آن هم جواب «نه» است.

متوجه‌شدم که این «نه»، جوابی‌ست به چندین رفتار:

این‌بار عامدانه و به‌اصطلاح آگاهانه قصدم از مشارکت و همکاری، شکستن این الگوی رفتاری (Pattern) بود.

الگوی رفتاری چیست؟

به مجموعه رفتارهایی گفته می‌شود که در ما تکرارپذیر است و با ساختن شرایط مشابه، این رفتار نیز تکرار می‌شود.

نمونه‌ای از آن زمانی‌ست که مشکلی در جامعه می‌بینیم و از آن به‌عنوان «مشکل جامعه» یاد می‌کنیم و خود را از کل آن جدا می‌بینیم. این رویکرد در شرایط مختلف ممکن‌است تکرار شود و رفتار ما نیز پیرو آن تکرار خواهدشد. در رانندگی، هنگام برخورد با شهروند دیگر یا در صحبت با کارشناس فنی شرکت اینترنتی.

الگوی رفتاری چطور ایجاد می‌شود؟

ذهن‌مان یا به‌اصطلاح، «خودآگاه‌مان» توانایی تحلیل بسیاری از مسائل را ندارد و سعی می‌کند از تجربه‌ها (خود یا دیگران) و دانش‌مان به‌بررسی صورت‌مسئله بپردازد و برای آن پاسخی فراهم‌کند. از آنجا که برای ذهن، نامفهومی، پاسخ‌نداشتن و صبرکردن برای پاسخ راحت‌نیست و همواره تلاش می‌کند تا برای هر پرسشی و هر موقعیتی جوابی داشته باشد، تلاش می‌کند تا با استفاده از هرکدام از منابع خود که جلوتر به آن اشاره شد، به راه حل برسد. در این حالت است که ذهن خشنود است و از اینکه این‌بار نیز پاسخی یافته و راهی برای تعامل با مشکل پیش‌رو فراهم کرده‌است، راضی‌ست.

حال اینکه این راه حل از چه روشی نتیجه‌گیری‌شده و چه فاکتورهایی درنظر گرفته‌نشده، در کل قضیه برای ذهن تفاوتی ایجاد نمی‌کند.

اما الگوها از «ناخودآگاهمان» سرچشمه می‌گیرند. از آنجا که بسیاری از رفتارهایمان ناشناخته و غیرقابل باور است. این رفتار یا الگو ممکن‌است سالیان سال تکرارشود و شخص، خود را انسان غیرقابل اعتماد، آسیب‌پذیر یا شکست‌خورده ببیند. این رویه تا زمانیکه تشخیص داده‌نشده و به‌آن توجه نشود، ادامه‌دار خواهد بود.

شناسایی الگوی رفتاری

در شرایط مشابه، زمانی که اطلاعات ذهنی من از اطراف ماجرا کافی نبوده و از ترس عقب‌کشیده و گفتن «نه» را ترجیح می‌دادم. این نه، برای آن بود که مبادا فرصت جدید، شرایط فعلی‌ام را تغییردهد و این تغییر برایم ناخوشایند باشد.

این در شرایطی‌ست که «نه گفتن» در مواقعی که تمایل به آن داریم و توانایی گفتن آن را نداریم، بسیار کارآمد و لذت‌بخش است.

چه اتفاقی برای الگوی رفتاریم افتاد؟

الگو شکسته شد.

تصمیم‌گرفتم که همکاری کنم. البته همواره ذهنم پیغام‌های مختلفی می‌فرستاد و هرروز شرایط جدیدی ایجاد می‌کرد که نکنه:

  • این امتحان باعث‌شود که بیش از آنکه فکرش را می‌کنی تغییر ایجادکند؛
  • شاید این زمان همکاری طولانی‌تر شود؛
  • امکان بیرون‌آمدن از آن بسیار دشوار شود و از تمرکز اصلی زندگی‌ام به‌دور شوم.

جنس تمامی این نگرانی‌ها، «ترس» بود و از ندانستن نشأت می‌گیرد و دور از واقعیت و حاصل داستان‌های ذهنی بود.

در مرحلهٔ بعد که الگو شناسایی و شکسته‌شد، نیاز به قطع یا مرگ آن است. قسمت دوم این پست درخصوص معجزهٔ مرگ را بخوانید.

آیا درحال حاضر الگویی در زندگی شما وجوددارد که نیاز به شکستن‌داشته باشد؟

نقطهٔ عطفی در میانهٔ راه - بنر

از این نوشته لذت بردی؟ به اشتراک بگذار

4 Responses

  1. سلام آیدین جان
    مطلبت رو خوندم و ازت تشکر میکنم که این موضوع رو مورد مطالعه قرار دادی.
    من هم مدتیست که آگاه به چند الگوی رفتاری در خودم شدم که به ترتیب سعی در پرداخت به آنها دارم. یکی از الگوها زمانی است که به جایی دعوت میشدم که قرار بر ارتباط با آدم های جدید بود. که در این صورت از تنها رفتن سرباز میزدم و سعی میکردم با فردی وارد شوم که آشنایی بیشتری با او دارم و به این صورت ارتباط برقرار کردن با محیط جدید را برای خودم آسان تر کنم یا حتی اگر شرایط باب میلم نبود سرخورده نشوم و به اصطلاح بد نگذرد.
    اما از چند ماه پیش متوجه شدم که تجربه ی تنها وارد شدن به بعضی اجتماع های هرچند کوچک میتواند دستاوردهایی داشته باشد که من تا کنون بهره ای از آن ها نداشتم. از جمله این دستاورد ها مشرف شدن بیشتر بر توانایی های خود در شناخت انسان ها، سطح توانایی ارتباط برقرار کردن، سلیقه ی دوست یابی، معرفی خود بدون اینکه شخصی تعریف مثبت یا منفیی ارائه دهد و…
    خلاصه اینکه حال با تغییر این الگو در خودم احساس بهتری دارم.

  2. سلام بر آیدین دوست داشتنی خودم ۳>
    من خودم تازه یک سالی هست با این موضوع آشنا شدم. این بحث خیلی خیلی شیرین و در عین حال پیچیده هست. الگویی که خیلی از ماها داریم، مثل الگوی دقیقه ۹۰ همین موضوع رو روایت می کنه. اینکه هر کاری رو خیلی از ماها تا دقیقه ۹۰ طول میدیم. به طور کلی اگه می خوای این الگوها رو بشناسیم باید ببینیم توی زندگی چه نتایجی داریم که همیشه تکرار میشن و باب میل ما نیستند. مثل اینکه همه بگن چقدر راز نگه دار نیستی. خوب خود این باعث میشه فکر کنی که علت راز نگه نداشتنت اینه که می خوای با اینکار محبوب بشی یا حس حقارت بهت دست نده جلوی اون جمع. در آخر متوجه میشی الگوی خود کم بینیت و حقارت و یا مهرطلبیت باعث میشه برای اینکه دیگران جذب کنی دست به هر کاری بزنی و ….
    البته اینا برداشت های من هست. ولی کلا موضوع خیلی جالبی تو روانشناسی هست که این نقشه ذهنی یا الگو رو نسبت می دن به فضای تا ۵ سالگی .. هر چی هست گویا تا اون سن در ذهن آدم نقش می بنده.
    عزیزمی
    مصطفی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *