این روزها نکتهای توجهم را بسیار جلب کرده است. تمرکز و سخت گرفتن. در چند گفتوگوی اخیر با دوستان متوجه شدم که از ملایمت صحبت میکنیم و اینکه سخت گرفتن، سخت ایستادن و سخت حرکت کردن در زندگی، روندی فرسایشی است و اندکی بعد، از فرط خستگی ادامۀ مسیر ممکن نخواهد بود. حتی اگر آن کار تلاش در جهت تغییری مثبت و سازنده همچون تغییر در عادت، سبک زندگی یا تغذیه باشد. ولی تا زمانی که رویکرد ما با اجبار و تحکم باشد، همچنان انرژی آن کاهنده خواهد بود.
نمونههای آن را میتوان از نوع واژههایی که برای آن کار استفاده میکنیم، تشخیص داد. مثال آن کلماتی مانند «حتماً»، «باید» و «بیقیدوشرط» کاری را انجام دهم. این رویکرد زاویۀ دید را محدود و درک شرایط را دشوار میکند، طوری که شرایط محیطی نادیده گرفته میشود و فقط مقصود و مقصدِ کار مهم خواهد شد. ازاینرو توجه به شرایط و هزینۀ (روحی، جسمی، مادی) انجام کاری، بسیار حیاتی است.
استادی داشتم که بسیار یاد خودش و آموزههایش (۳ گنجینه) هستم. ایشان میگفتند که استفاده از واژههایی مانند «باید» یا «حتماً» فشار بیشازحد بر خودمان است و هماهنگ با طبیعت نیست. مثالهایی مانند: «من باید خوانندۀ خوبی شوم!»، «من حتماً نقاش خوبی نیستم!». در عوض نظر ایشان این بود که هرکسی در هر شرایطی بهاندازۀ خود، خوب و کافی است.
ایداسان (استاد ژاپنی)، جملههای اینچنینی را مخرب میدانستند تا حدی که آنها را به «نفرین کردن» خودمان تشبیه میکردند. در عوض پیشنهادشان قدردانی و تجلیل از خود بود. جملههایی مانند «من در حد خودم خوب میخوانم!»، «من نقاش خوبی هستم!». ایشان معتقدند که قدردانی اینگونه از خود باعث شکوفایی و رشد شخصی و هماهنگی با طبیعت میشود.
رویکرد رفتاری سخت و محکم در مقابل نرم و منعطف
تصور کنید که ده دقیقه بهطور مداوم با چشمان کاملاً باز و بدون پلک زدن به شخصی خیره شوید. [امتحان کنید و ببینید چطور میشود.]
احتمالاً بعد از دو دقیقه شخص روبرو معذب میشود و نگاهش به سمت دیگری میرود و شما نیز چند دقیقه بعد چشمتان خسته یا خشک میشود و نیاز به پلک زدن خواهید داشت. این دقیقاً همان روشی است که زاویۀ دید و توجه خود را محدود به قسمت کوچکی کردهایم. در این حالت هم کلیات محیط از دیدمان خارج میشود و هم تمرکزمان در زمان کوتاهی پایان مییابد.
عکس زیر نشان میدهد که برای تشخیص دادن و تمرکز کردن بر چیزی، زاویۀ دید چشمان انسان کمتر میشود و محدودۀ آن به بازۀ حداکثر ۶۰ درجهای کاهش مییابد.
اما اگر این روش را با مدل دیگر و حالت «نرم برانداز کردن» امتحان کنید، شرایط جور دیگری خواهد بود. در این مدل نگاه مستقیم نیست و بالطبع آزاردهنده نخواهد بود. در کنار تمرکز، امکان دیدن تغییرات محیط را هم خواهید داشت. از حالت قبل، زمان طولانیتری امکان تمرکز و انجام آن کار را خواهید داشت.
این روش مثالی از سبک زندگی است. سبکی که در آن کاری را با سختی و جدیدت زیاد انجام میدهیم، بسیار متفاوت از روشی است که در آن انعطاف به خرج میدهیم که درنهایت آن را به تجربهای لذتبخش تبدیل میکند.
مثال دیگر نوازندگی است. اگر سفت و محکم ساز بزنید، صدایش خشک خواهد بود و بعد از چند دقیقه نوازندگی، بدن هم خسته میشود. مهدی رستمی عزیز، معلم پیشین تنبورم مثالی میزد که بسیار جالب بود. مهدی میگفت:
«جوری نرم ساز بزن و دستت را جوری حرکت بده، که همزمان کسی بتواند دستۀ ساز را از دستت بگیرد.»
ترسِ از دست دادن
چرا ما سخت به چیزی چسبیدهایم؟
به نظرم «ترس» ریشۀ بسیاری از ناراحتیهای روزمرهمان است. ترس از دست دادن، ترس از قضاوت شدن یا ترس از اشتباه کردن.
همیشه به ما گفتهشده که «کار و زندگیت رو محکم بچسب تا کسی ازت نگیرد.» به گمانم این نوع تفکر ریشۀ عمیقی در رفتارهای کنونی ما دارد. چهبسا اگر ترسی نبود، رضایت و خوشحالی بیشتری در زندگی وجود داشت.
بدن انسان بهطور طبیعی از ترس برای زنده ماندن و بقاء استفاده میکند. آنهم به این دلیل که به انسان یاد دهد تا در مقابل شیر نباید ایستاد و مذاکره کرد، بلکه باید دو پا هم قرض گرفت و فرار کرد. اگر اینچنین نبود، نسل انسان تاکنون منقرضشده بود و حیوانات برای خودشان آزادانه زندگی میکردند.
[خارج از موضوع: تابهحال به این موضوع فکر کردهاید که چه میشد اگر انسان در حال انقراض بود؟ تخمین زدهشده که باوجود عمر ۲۰۰٬۰۰۰ سالۀ بشر بر روی زمین، تکامل انسان از اجدادش (میمون) به انسان کنونی ۶٬۰۰۰٬۰۰۰ سال به طول انجامیده است. عمر زمین هم حدود ۴٫۵ میلیارد سال تخمین زدهشده است و حیات انسان در مقیاس با عمر زمین مانند دقیقۀ آخر از ۲۴ ساعت شبانهروز است.]
برگردیم به ترس. به نظرم برای رضایت و خشنودی حال و آیندۀ مان باید رویکردمان را نسبت به ترس تغییر دهیم. طوری که هر چیزی را مانند بومرنگ رها کنیم و منتظر بازگشت آن باشیم. اگر مطابق روش درستی آن را پرتاب کنیم حتماً به ما بازخواهد گشت. در غیر این صورت، جای دیگری فرود میآید و کمکم میتوان پرتاب کردن (رها کردن) را مجدداً تمرین کرد. این تمرینی است برای بهبود ترس از دست دادن، تمرین رها کردن و منتظر ماندن.
پیشنهاد
- پرسش از خود. پرسیدن از خود بهطور مداوم میتواند «نیاز اصلی» ما را برای انجام کاری مشخص کند. پرسشهایی مانند «آیا مایل به ادامۀ کار هستم؟» یا «چه انگیزهای برای ادامۀ کاردارم؟»
- چرا اصرار؟ بهکار یا رفتاری که انجام میدهید، توجه کنید. چرا بعد از گذشت زمان طولانی و تحمل و تحمیل سختی بسیار بر خود و دیگران، هنوز آن را ادامه میدهید؟
- توجه. در پس دشواریها، چه چیزی برای یادگیری من نهفته است؟
- رها کردن را تمرین کنید. چیزی که پایدار باشد، با رها کردن از بین نمیرود. هرازگاهی رها کردن را امتحان کنید:
- اگر فکر میکنید رابطۀ شما باکسی یک طرفه است، مدتی تماس نگیرید و منتظر بمانید تا ببینید چه میشود. پسازآن متوجه خواهید شد که آیا ارزش رابطه برای هردوی شما یکسان است یا از روی عادت و ترس ادامه داشته است؟
- کاری که فکر میکنید آیندهتان به آن بستگی دارد را برای مدتی معلق نگهدارید. اگر آن کار مناسب شما باشد، بعد از اندک زمانی انرژی شما برای ادامۀ آن یا بیشتر میشود و یا از بین میرود.
- ترک عادت کنید و کیفیت زندگی خود را پسازآن برانداز کنید.
شما تا چه حد زندگی را ساده میگیرید؟ روشتان چیست؟ دیدگاهتان را مطرح کنید.
موسیقی پیشزمینه حین نوشتن: Amethystium – Transience
2 Responses
الان در حال یک مجدله بسیار سنگین شخصی بودم
به دفعات از بایدها و نبایدهاگفتم
جالبه که خودم هم احساس میکنم با هر باید و نباید، از مسیر دور میشوم و تمام رویدادها بر خلاف دستور من شکل میگیرد
اما یک اعتراف: میان باور و عمل راه طولانیست…
بهنظرم هر تغییری با نیاز و آگاهی به آن شروع میشود. اینکه متوجه «باید و نباید»ها میشوی، خودش آگاهی میآورد.