گزینش طبیعی یا انتخاب طبیعی فرایندی است که در طی نسلهای پیاپی، سبب شیوع آن دسته از صفات ارثی میشود که احتمال زنده ماندن و موفقیت زادوولد یک ارگانیسم را در یک جمعیت افزایش میدهند.
طبیعت مکانیسمی برای بقا دارد. شرایطی فراهم میکند که گونهای تکامل یابد و خود را با تغییر هماهنگ کند و یا منقرض شود!
ما نیز از این تغییر بینصیب نماندهایم. هم تواناییها و هم آگاهیمان در چرخۀ تکامل تغییر میکند. تئوریای توسط دان بِک بانام Spiral Dynamics ارائهشده که سیر تکامل و رشد انسان در آن به هشت قسمت تقسیمشده است. این مدل تکامل بشر را از صد هزار سال پیش به زمانهای مختلف تقسیم کرده و در هر دسته تغییرات کلی تکامل انسان مشخصشده است.
بهعنوانمثال، دورۀ اول از ۱۰۰٫۰۰۰ سال پیش شروعشده است؛ انسانهای این دوره دارای ویژگیهایی مانند استفاده از غریزه برای بقا و اولویتدهی بیشتر به آب، غذا، تولیدمثل و امنیت بودهاند. همچنین برای ادامۀ حیات بهصورت گروهی و در محیطهای پَست با دیگر حیوانات زندگی میکردهاند.
دورۀ دوم از ۵۰٫۰۰۰ سال پیش آغاز گشته است. در این دوره انسانها به رسوم قبیلهای، چرخۀ فصول و رهبر و پیر قبیله اهمیت و اولویت میدادند.
در دورۀ آخر که از ۳۰ سال پیش آغاز گشته، انسانها به یگانگی طبیعت و موجودات اهمیت میدهند و معتقدند که دنیا یگانه، پویا و دارای خرد جمعی است. همهچیز به یکدیگر مربوط و با چرخۀ محیطزیست هماهنگ است. همچنین استفاده از هوش احساسی و همکاری جمعی در این دوره بیشتر دیده میشود.
اگر بیشتر در این تئوری دقت کنیم، متوجه میشویم که نگاه کلی آن از زندگی گروهی به زندگی شخصی رشد کرده و مجدداً به سمت زندگی گروهی تکاملیافته است. همچنین تلاش برای برنده بودن و کسب اموال در جهت نفع شخصی به زندگی در جهت نفع جمعی تبدیلشده است. مطابق این تئوری، پس از تکامل کامل (آگاهی) بشر، فرقی بین خود با مادر و پدر، خواهر و برادر و دیگر اقوام و ساکنین قبیله، روستا، شهر، کشور و یا حتی تمام دنیا نیست و منفعت یکی از آنها، منفعت مستقیم خودمان است. این مدل را در عشایر خودمان یا قبایل بومی نیز میتوان مشاهده کرد.
همچنین این مدل بیانگر این نظریه است که جامعه و ساکنان آن بهطور یکسان و همزمان با یکدیگر رشد نمیکنند. این چرخه که با هشت رنگ تفکیکشده، نشان میدهد که همزمان عدهای در قسمت نارنجی، عدهای دیگر در بنفش و تعداد اندکی در سبز هستند. حتی عدهای نیز به لحاظ رشد آگاهی هماکنون در مقطع ۵۰ یا ۱۰۰ هزار سال پیش زندگی میگذرانند. مطابق این مدل، رشد و تکامل جهشی نیست و نیاز به طی مسیر دارد. برای رسیدن به هر مرحله، عبور از مرحلۀ قبل، ضروری است.
هرچه به سمت بالا و قسمت آبیرنگ نزدیک میشویم، تعداد انسانهایی با آگاهی در آن سطح، کمتر میشود. اینگونه افراد همانهایی هستند که اغلب دیدگاهشان برایمان قابلفهم نیست و رویۀ زندگیشان از نگاه ما بیمعنی است.
به گمان من توانایی بشر در همه انسانها یکسان است و فقط دسترسی به آن برای افراد مختلف، متفاوت است. ازاینرو، زمانی که انسان به توانایی جدیدی دست مییابد، آن توانایی برای همگان ممکن است ولی در دسترس نیست. برای همین زمانی که مولانا، ادیسون، انیشتین یا یوسان بولت روی زمین زیستهاند، رسیدن به توانایی آنها امکانپذیر است اما راه و روش آن هنوز برایمان مشخص نیست!
یادگیری از طبیعت
طبیعت به ما میآموزد که برای بقا، نیاز به هماهنگی با تغییرات داریم. البته اگر قسمت مهم زندگی برای ما کیفیت آن باشد و نه کمیت آن! اینجاست که مفهوم زندگی کردن در مقابل زندهبودن بارز میشود. برای زندهبودن، آب و غذا و سرپناه کافی است. به بیش از آن رفاه گفته میشود! اما زندگی کردن و درک آن، ورای نیازهای اولیه است و کیفیت آن تنها پس از مشخص نمودن ارزشهای فردی (نیازهای اصلی) نمایان میشود.
برداشت کنونی (۳۴ سالگی) من از قوانین زندگی، تعدادی اصول ساده اما مهم است. شاملو به نقل از مارگوت بیکل میگوید: «زندگی سخت ساده است و پیچیده نیز هم!»
برحسب اتفاق این نوشته بهجایی رفت که خودم هم انتظارش را نداشتم. یعنی جایی که لازم است اصول زندگی را از نگاه شخصی تعریف کنم. حداقل آنهایی که از تجربۀ شخصی فرا گرفتهام یا از دیگری قرض گرفته و در زندگی جایدادهام.
اصول زندگی از نگاه من
۱. اگر چیزی را میبایست فرابگیرم، تا زمانی که یاد گیریم تکمیلنشده باشد، آموزههای مختلف، در فرمهای متفاوت در سر راهم ظاهر خواهد شد. معمولاً دو روش برای یادگیری وجود دارد. روش اول آن است که خودآگاهانه به دنبال یادگیری برویم. روش دیگر این است که از یادگیری پرهیز کنیم تا خود زندگی درسهای لازم را به ما بدهد. روش دوم سختتر و دردناکتر است.
۲. انتخاب، برای درک آن چیز که میبینم. توانایی برداشت مثبت یا منفی از کوچکترین تا بزرگترین رویدادهای زندگی رادارم. همچنین انتخاب دارم که به کدام برداشت بیشتر بها دهم.
۳. هرلحظۀ من انتخاب است. آن چیزی که هستم، نتیجۀ ۳۴ سال انتخاب است. از این ثانیه به بعد هم انتخاب دارم. نوع واکنش من به کنشهای روزمره نیز انتخاب من است. پس زمین و زمان و فلانی و بهمانی را نمیتوانم مقصر بدانم.
۴. زندگی در تعادل خلاصه میشود. نگاه بیشازحد مثبت و بیشازحد منفی نیز افراطگرایانه و مضر است.
۵. چیزی به اسم درست و غلط وجود ندارد. رفتار، رویکرد، طرز فکر، نوع نگاه و چیزهای دیگر همگی لازم و در تعامل با یکدیگرند. پس هر چیزی در جایگاه/نگاهی میتواند درست باشد و در جایگاهی دیگر، غلط. پس درست و غلط معنایی ندارد، تنها نگاه متناسب وجود دارد! نگاه متناسب، رویکری است که در لحظه و ورای درستی و غلطی شکل میگیرد.
۶. هیچچیز اتفاقی نیست؛ تنها رویداد است. به گمانم هیچ رویدادی اتفاقی نیست و در پسِ آن پیغامی نهفته است ولی اغلب توانایی درک آن را در یک لحظۀ خاص یا حتی دیرتر نداریم. نشانههای زندگی هم از همین دسته هستند.
۷. اینیکی را تائو به من یادآوری کرد و در فیلم آواتار هم به آن اشاره شد. زندگی از هیچچیز جانبداری نمیکند و فقط به تعادل آن کمک میکند. سیاهوسفید، بد و خوب، مثبت و منفی، ظالم و مظلوم، مهاجم و قربانی همگی لازم و ملزوماند. در تمامی این شرایط، انتخاب برای من باز است که آنکسی باشم که میخواهم.
اینها یا حداقل آن مواردی که اکنون در ذهنم پررنگ است، اصولی است که بر پایۀ آن زندگی میکنم. بسیار ساده و کاربردی. ولی تا زمانی که در زندگی روزمره بهکاربرده نشود، فقط مفهوم، تئوری و ایده است و ممکن است جلوی حرکت ما را بگیرد یا حتی باعث قضاوت کردن خودمان شود.
پیشنهاد میکنم که شما هم اصول زندگی خودتان را بنویسید. مشتاقم که اگر مایلید آنها را در زیر بنویسید. هر چندتایی که به ذهنتان رسید.
موسیقی پیشزمینه حین نوشتن: Eos – Ulver