توجه؛ فرصتی برای یادگیری، رشد و آگاهی

آنچه دلیل یادگیری، شناخت و آگاهی از خود و پیرامونمان می‌شود، توجه به جزئیات است.

درواقع هرلحظه و در هر شرایطی، موارد بسیاری برای توجه کردن وجود دارد و تصمیم انتخاب آن مقابلمان است. توجه به قسمت آموزنده یا بخش منفی و مخرب آن.

همین هفتهٔ گذشته و در کارگاه «موانع رسیدن به شغل بامعنی» بود که بار دیگر تمرینی از همین نوع مقابلم گذاشته شد. تمرینی که با صحبت‌های یکی از مهمان‌ها، در ذهنم ماند.

در آغاز کارگاه هرکدام از شرکت‌کننده‌ها تعریف و دیدگاه خود از «شغل بامعنی» را مطرح می‌کرد. از نگاه آن‌ها شغل بامعنی ویژگی‌هایی داشت که لزوماً با درآمد شغل ارتباط مستقیمی نداشت.

اما زمانی که نوبت به شرکت‌کنندهٔ مهمان رسید، او در دفاع از شغل درآمدزا و اسم‌ورسم‌دار مثالی زد که مرا به فکر برد.

او با مثالی منظور خود را این‌گونه بیان کرد: «دوست دارم در بنز گریه کنم تا در پراید [با خوشحالی] بستنی بخورم».

در ابتدا کمی آشفته شدم و گمان می‌کردم که وارد چالشی ناخواسته شده‌ام که باید در مقابل آن از خود و دیگرانی که برای شغل بامعنی آمده‌اند، دفاع کنم. آن لحظه کمی عصبانی شدم و متوجه شدم که در حال قانع کردن او یا قانع کردن خودم هستم؛ اما دلیل عصبانیتم به دلیل شنیدن نظر متفاوت او نبود، بلکه موقعیتی بود که در آن، این صحبت شنیده می‌شد.

آن شرکت‌کننده به کارگاه دعوت نشده یا ثبت‌نام نکرده بود و اطلاعی از برنامه نداشت. گمان می‌کنم متن دعوت‌نامهٔ کارگاه را هم مطالعه نکرده بود. فقط چون از همکاران میزبان ما بود، اجازه خواسته بود تا برای مدت کوتاهی در کارگاه شرکت کند.

البته الآن که فرصتی برای توجه دوباره دارم و می‌توانم ماجرای آن روز را کامل ببینم، متوجه می‌شوم که حرف او، انرژی غالب جامعه است. صحبت او بخشی از دیدگاه عمومی جامعه است که به آن کارگاه دعوت نشده بود.

نگاهی که باور دارد شغل تنها برای تأمین نیازهای اولیه و بهبود رفاه است. دیدگاهی که بر این باور اطمینان دارد و بر آن اصرار می‌ورزد که باید برای همه همین‌گونه باشد.

بااینکه با این نگاه موافق نیستم و به همین دلیل است که مفهوم «شغل بامعنی» برایم پررنگ شده، اما سعی‌ام این نیست عقیده‌ام را به کسی تحمیل کنم. مسیر من پیشنهاد است و آن را ابتدا از خود شروع می‌کنم.

زمانی که توجه کردم، متوجه شدم که حضور حدوداً یک‌ساعتهٔ او و همکارش، برای یادآوری انرژی جامعه و توجه بیش‌ازحد به اولویت‌های دیگری غیر از «بامعنی» بودن شغل است.

این موضوع را می‌دانستم و به آن آگاه بودم. شاید به همین دلیل است که هر بار کارگاه‌های شغل بامعنی با استقبال کمتری برگزار می‌شود.

همچنین می‌دانستم که یافتن شغل برای حدود ۱۲ درصد (آمار رسمی) جامعه دغدغه و برای جمعیت بیشتری شغل موردعلاقه آرزو و دلیل افسردگی است. پس با این شرایط می‌دانستم که مخاطب من برای صحبت شغل بامعنی محدود است؛ اما چیزی که انتظار نداشتم روبرو شدن با دیدگاهی که در آن زمان و مکان دعوت نبود.

اما با توجه بیشتر و کمک محمد نجفی برای یادآوری از شرایط و آنچه دلیل حضور من دیگر شرکت‌کننده‌ها بود، توانستم کمی به‌دوراز فضای بحث و تبادل‌نظر برای قانع کردن یکدیگر، موقعیت را از چند زاویهٔ دیگر بنگرم.

  • از دیدگاه خودم
  • از انرژی غالب جامعه
  • از نگاه شرکت‌کنندگان کارگاه

این‌ها زمانی ممکن شد که توانستم توجهم را از بحث داغ به گفت‌وگو و شنیدن نظرهای دیگران تغییر دهم.

درواقع توجه دادن من به قسمت منفی دیدگاه او، بیشتر و بیشتر به نظر او (همان دیدگاه غالب جامعه) قدرت می‌داد و حس می‌کردم که شرایط را برای دیگران نیز ناخوشایند می‌ساخت.

اما به گمانم شروع کارگاه می‌بایست همان‌گونه آغاز می‌شد که بازگو کردم. چراکه انرژی صحبت از شغل بامعنی برای عده‌ای همچنان به‌عنوان پرسشی باقی‌مانده و تا زمانی که جایگاه پول مشخص نشود، شاید نتوان به بامعنی بودن شغل نیز توجه کرد.

ازآنجایی‌که جایگاه و اولویت پول در جامعهٔ ما همچنان برای بسیاری مشخص نیست، پس حضور این دغدغه میان ما بهتر از نبود آن است.

خوشبختانه کارگاه «موانع رسیدن به شغل بامعنی» با موفقیت برگزار شد و تجربه‌ای جالب در ذهنم به‌جا گذاشت. جالب این است که در پایان کارگاه و دور آخر صحبت گروهی، یافتن «واحد پول شخصی» یکی از نکاتی بود که برای بیشتر حاضرین ماندنی شد.

پیشنهاد

همیشه برای توجه انتخاب‌هایی وجود دارد. انتخاب‌های چون:

  • توجه به آنچه مقابلمان است و ما را از چیزی طرد و به چیز دیگری جذب می‌کند؛
  • توجه به حس‌ها و تمایلاتمان؛
  • توجه به خشم و لذتی که در مواجه با شرایط در ما ایجاد می‌شود.

بهتر است توجه خود را به انتخابی متمایل کنیم که مسیر رشد و آگاهی‌مان را فراهم می‌کند و دلیل یادگیری‌مان است.

پس در چنین شرایطی، می‌توان پرسش زیر را از خود پرسید:

در شرایط فعلی، چه چیزی برای یادگیری من وجود دارد؟

پاسخ هرچه باشد، شروع مسیری آگاهانه است. مگر اینکه باور کنی، چیزی برای یادگیری‌ات وجود ندارد.

تصویر آیدین حبیبی
آیدین حبیبی
گاهی زندگی ما را از خودِ درون‌مان دور می‌کند. من اینجا هستم تا در فضایی امن و بدون قضاوت، همراهت باشم برای بازنگری، وضوح ذهنی، و شروعی تازه.اگر در جستجوی آرامش و مسیر تازه‌ای هستی، خوشحال می‌شوم همراهت باشم. درخواست جلسهٔ کوچینگ

نوشته‌هایی برای تأمل بیشتر

خانه‌ای روی آب

به‌روزرسانی مفهوم ارزش‌ها و فایدهٔ آن

این نوشته بخشی از مجموعه آموزش‌هایی دربارهٔ «علم و هنر راهبری» است. زمان‌هایی می‌رسد که تغییر از ویژگی‌های درونی آغاز می‌شود. اینکه به چه باور داری و چه چیز برایت ارزش حساب می‌شود. باورها و ارزش‌ها هردو اکتسابی‌اند. با آن‌ها متولد می‌شویم و رشد می‌کنیم ولی در طول سال‌ها معنی و مفهومش تغییر می‌کند.

پوستر فیلم لوسی

پیشنهاد فیلم: لوسی (وسعت پتانسیل‌های مغز)

  فرد عادی به‌طور متوسط از ۱۰درصد ظرفیت مغز خود استفاده می‌کند. تصورکنید توانایی‌تان را در ۱۰۰درصد. دیشب فیلمی دیدم که خیلی توجهم را جلب کرد. فیلمی بود که بازیگر محبوبم «اسکارلت یوهانسن» در آن نقش بازی می‌کرد و داستان آن بر باورنادرست ده درصد از مغز ساخته شده‌بود. این تئوری که در دهۀ

انتخاب جاده در کوهستان

یافتن وضوح (شفافیت)؛ دلیل وجودی باغ عدن

مدتی است که به دلایل فعالیت‌هایم فکر می‌کنم. سعی می‌کنم با پرسش‌های کلی و جزئی، چرایی کارم را مشخص کنم. البته این روندی است که تقریباً هرسال انجام می‌دهم و حتی سال گذشته هم در همین‌جا مطرح کردم و بازخورد گرفتم. پرسش‌های بالا، تنها بخشی از پرسش‌هایی است که برای

دیدگاهت را بنویس

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *