از کودکی به هرکدام از ما آموزههایی داده و باورهایی منتقلشده است. از خانواده و کمی هم از اجتماع و در طول زندگی بر اساس تجربهها، باورها و یادگیریهای دیگری به ما اضافه میشود.
این باورها آنهایی هستند که هرروز با آنها سروکار داریم و چهبسا بخش بزرگی از تصمیمها، دیدگاهها و رفتارمان ریشه در همین باورهاست.
باور چیست؟
فرضیههایی که بهعنوان حقیقت یا واقعیت آنها را پذیرفتهایم و در مواقع ضروری و غیرضروری از آنها برای تصمیمگیری، روش زندگی استفاده میکنیم.
باور از کجا آمده؟
بسیاری اکتسابیاند. از محیط یا خانواده. برخی هم از پی تجربیات خودمان شکلگرفته است.
باور چه تأثیری دارد؟
تقریباً در تمام زندگی ما تأثیر دارد.
شنیدهای که برای تغییر ابتدا باورهایمان باید تغییر کند؟ اگر باوری تغییر نکند، دلیلی هم برای تغییر نداریم. اگر فکر کنیم آنچه هستیم نیازی به تغییر ندارد، انگیزهای برای ساخت نسخهٔ بهتری از خود نخواهیم داشت.
گاهی این باورها بسیار دستوپا گیرند؛ مانند باوری که میگوید تمام مشکلات من از اجتماع است و باید از همانجا برطرف شود.
باورهای فرهنگی
در کتاب «ما ایرانیان» نوشتهٔ مقصود فراستخواه، میان افراد مختلف اجتماع نظرسنجی انجامشده و از آنها پرسیدهاند که اگر روحیات و خلقیات ایرانی بحثبرانگیز است، بیشتر به کدام مؤلفهها از خلقیات ایرانی مربوط میشود؟
پاسخها در این چند موضوع دستهبندیشدهاند.
- ضعف فرهنگ کار جمعی و فعالیت مشترک گروهی؛
- انتقادپذیری؛
- رودربایستی زیاد، تعریف و تمجید در حضور یکدیگر و قضاوتهای منفی در غیاب یکدیگر؛
- پنهانکاری؛
- خواستههای خود را مبنا قرار میدهند؛
- احساسات بیشتر بر خردورزی چیره میشود؛
- دروغ رواج دارد؛
- گفتوگو و توافق پایداری ندارند.
اینها هشت موردی است که در فهرست خصوصیات و خلقیات ایرانیان قرار دارد. ممکن است با تعدادی از آنها موافق یا مخالف باشی و حتی چند نمونهای هم به آن اضافه کنی ولی به نظرم ریشهٔ بسیاری از این خلقیات به باورهای ما مربوط است.
بهطور مثال ضعف فرهنگ کار جمعی میتواند باور به منفعت شخصی در کار انفرادی ارتباط داشته باشد. پنهانکاری میتواند باور به جلوگیری از آسیبهای باز کردن خود ارتباط داشته باشد یا توجه بیشازحد به خواستههای شخصی باور به اهمیت خود و ایستادن در مرکز جهان ارتباط داشته باشد.
یک مثال شخصی
سالها با مفهوم «موفقیت» مشکل جدی داشتم؛ یعنی هم در جامعه خودمان و هم در فرهنگ غرب با این مفهوم کنار نمیآمدم. تا جایی که حتی با شنیدن و خواندن واژهٔ موفقیت (success) مشکل داشتم و ازاینرو با فرد موفق (succesful) نیز راحت نبودم.
این باور بهجایی رسید که تقریباً من را با آنچه جامعه فرد یا ویژگی را موفق میدید، وارد چالش میکرد. هرچه که در دایرهٔ موفقیت اجتماع میگنجید در دایرهٔ زندگی من جایی نداشت و هرچه به هویت و رشد شخصیام اضافه میکرد، در موفقیتهای من قرار میگرفت و بالعکس از نگاه جامعه دستاوردی محسوب نمیشد.
باور من نسبت به موفقیت در سالهای طولانی شکلگرفته بود و میان آنچه در اجتماع میدیدم و آنچه من بهعنوان موفقیت میشماردم، اشتراکی نداشت.
فکر میکنم سال گذشته بود که برای بازنگری این باور، احساس نیاز کردم. نیاز داشتم تا برای خود این باور را از نو تعریف کنم و هر آنچه میدانستم را (دستِ کم برای مدتی) دور بریزم.
میخواستم دلیل حساسیت خود را پیدا کنم و با آن به صلح برسم. از طرفی فکر میکردم شاید دلیل موفق نشدن (حتی از دیدگاه خودم) در کارهای مختلف، همین ناسازگاری با این باور است.
مدتی طول کشید و ساعتها نوشتن و فکر کردن سپری شد تا به وضوحی برسم. آنچه برایم پدیدار شد، تعریف چندان متفاوتی با گذشته نداشت. همچنان ارزشهای فردی، اخلاقمداری، انسانیت، صداقت، سادهزیستی، احترام به زندگی و حیات، بخشی از اولویتهایم به شمار میرفت و دیدنش در فردی، او را از نگاه من به فرد موفقِ بالغ تبدیل میکرد.
همچنان نگرش من نسبت به موفقیت معنوی بود تا مادی؛ اما با این تفاوت که مادیات دیگر دلیل تخریب معنویات نمیشود و لزوماً فرد معنوی با به دست آوردن پول، مادی نمیشود یا شخصی مادّی میتواند تغییر کند و بخش معنوی خود را تقویت کند.
ولی فرق عمدهای که در باور من ایجاد شد، نگرشم به موفقیت بود. بااینکه پیشتر دوست داشتم تا بودن در لحظه را تجربه کنم و از هدفگذاری پرهیز کنم، اما ازآنپس میتوانستم برای خود اهداف موفقیت تنظیم کنم و برای رسیدن به آن تلاش کنم.
ممکن است اینجور به نظر رسد که این دو رویکرد (در لحظه بودن و برنامهریزی کردن) در تقابل یکدیگرند اما از دیدگاه جدیدم، یادگیری از این دو رویکرد یک مهارت زندگی است. شاید هم سختترین آن.
از نگاه خودم، حرکت میان این دو رویکرد، حرکت از یکسوی بام بهسوی دیگر آن است؛ یعنی هردوی آنها در دو سر یک رفتار هستند ولی تنها در میانهٔ بام است که تعادل یافت میشود.
در حال حاضر چالش و یادگیری من نیز در یافتن تعادل میان رهایی و در لحظه زندگی کردن در مقابل زندگی هدفمند و با برنامهریزی است. اینکه درکی از لحظه داشته باشم و نیمنگاهی به آینده.
حال بااینکه تعریفم در مورد موفقیت هنوز هم چندان به تعریف اجتماع نزدیک نیست، اما تلاش میکنم تا به تعریف خودم از موفقیت نزدیک شوم.
درنهایت یادگیری من در بازتعریف یک باور مهم در زندگیام بود. باوری که سالها شکلگیری آن زمان برده و احتمالاً سالهای دیگری برای گذر کامل آن زمان خواهد برد.
اما قرار نیست که باور خود را با دیگری جایگزین کنیم، بلکه آن را با روش شخصی بهروز کنیم؛ مانند نرمافزاری که برای هماهنگی با امکانات جدید سیستمعامل بهروزرسانی میشود.
این امکانات جدید در ما همان درک، آگاهی و شعور ما هستند که در طول زمان تغییر میکند. پس لازم است با توجه به امکانات جدید خود، باورهایمان نیز بازنگری شود.
برای این بازنگری، بهتر است برای مدتی مبتدی شویم و هرچه دربارهٔ باور خود میدانیم کنار بگذاریم و بهاصطلاح آموختهزدایی کنیم.
آموختهزدایی (از نو یادگیری) کمک میکند که برای مدتی ندانیم و زمانی که نمیدانیم، ذهنمان راحتتر پذیرای یادگیری میشود.
مانند زمانی که در بحث یا کلاسی بهعنوان مبتدی وارد میشویم. در این شرایط یادگیریمان دوچندان میشود و بدون آنکه نیازی به رجوع دانستههای پیشین خود داشته باشیم، میتوانیم آگاهتر شویم.
مانند عالمی که نمیدانمهای او بسیار بیشتر از میدانمهای جاهلی است.
پیشنهاد
برای بازنگری باورهای خود زمانی بگذار و به چند نکته توجه کن.
زیر سؤال بردن باورها
باورهایی کارآمدند که از علاقه باشند و نه از روی ترس. اگر میدانی که نمیتوانی باوری را زیر سؤال ببری چون مطمئن نیستی که همچنان به آن باور داری، پس زمانش رسیده که آن را زیر سؤال ببری.
آن دسته که از این مرحله با «بله» محکم بیرون آمدند، میتواند تا دورهٔ دیگری از بازنگری بهعنوان مرجع در خدمتت باشد. تاریخمصرف دیگر باورهایت به سر آمده.
اگر هم میتوانی، باورهای اساسی مانند اعتقاداتت را هرروز زیر سؤال ببر. اگر سست باشند، رها میشوند و اگرنه، محکمتر از قبل میشوند. باورهای سست جز رکود و رخوت چیزی به تو اضافه نمیکند ولی باورهای محکم، عزمی راسخ میسازند.
تعریف مجدد باورها
مفاهیم مهم زندگی را از نو تعریف کن. توجه داشته باش که با تغییر درک، آگاهی و شعور، چه تغییری در مفهوم آنها ایجادشده است.
برای شروع میتوانی به این چند مفهوم توجه کنی:
- موفقیت
- راحتی
- رفاه
- یادگیری
- خوبی و بدی
- زشتی و زیبایی
- مظلوم و ظالم
- روشنایی و تاریکی
ساخت باورهای جدید
به بخشهای مختلف زندگی خود نگاهی بینداز و ببین آیا باورهایت دستوپا گیرند یا راهگشا؟
برای این کار میتوانی به دو رویکرد متفاوت توجه کنی. یا تمرین چرخ زندگی را انجام دهی و تعریف جدیدی برای باورهای هر بخش بیابی یا بر اساس تعریف کلی سلامت از مؤسسهٔ گالوپ به موضوع نگاه کنی.
بهطورکلی از دیدگاه مؤسسهٔ گالوپ، سلامت زندگی از چند بخش سلامت شغل، روابط، درآمد، جسم و اجتماع تشکیلشده است.
جالب است بدانی تا به امروز ۳۹ درصد (نظرسنجی) از مخاطبان کانال خویش، احساس سلامت بیشتری در روابط خود دارند.
فکر میکنی که امروز زمان بازنگری کدام باور است؟