هرروز که میگذرد، بیشتر متقاعد میشوم که زندگی ما سراسر انتخاب است. از انتخابهای پایه و اساسی که زندگی را بهجای زندگانی برمیگزینیم تا اینکه چه خوریم و چه پوشیم.
به نظرم این گفته کاملاً درست است که ما نتیجهٔ انتخابهای خودمان هستیم.
از جایی که مسئولیت انتخابهای خود را به عهده میگیریم و دیگر خانواده و اطرافیان برایمان تصمیم نمیگیرند، بهاصطلاح خود «مصلحت» خود را میسنجیم و آن را اساس انتخابهایمان قرار میدهیم.
در طول سالها که بزرگتر میشویم، متوجه میشویم که گزینههای ما بیشتر و به همان شکل انتخابهایمان دشوارتر میشود.
در کودکی گزینههای کمتری برای خوراک، پوشاک و حیات داریم و از میان آنها یکی را برایمان برمیگزینند. ولی همانکه چپ و راست خود را مییابیم، تنوع انتخابهای سهل و دشوار، از زمین و آسمان مقابلمان قرار میگیرد.
انتخاب دوست، انتخاب رشتهٔ تحصیلی و سپس دانشگاهی، انتخاب برای اوقات فراقت و انتخابهای دیگری که شاید در زمانهایی مقابلمان قرار میگیرد که چندان آمادگی رویارویی با آن را نداریم.
انتخاب؛ ارادی یا غیرارادی؟
اگر همچنان فرضیهٔ بالا را صحیح بدانیم و باور داشته باشیم که هر آنچه هستیم و خواهیم بود بر اساس انتخابهای گذشته، حال و آیندهٔ مان است، آیا بازهم به گزینههای مقابلمان مانند گذشته، کماهمیت یا حتی بیاهمیت خواهیم بود؟
شاید مطرح کردن این پرسش در اینجا بهجا باشد.
اصلاً برای چه انتخاب میکنیم؟ آیا تفاوتی میان انتخاب کردن و نکردن وجود دارد؟
البته که انتخاب نکردن هم خود یک نوع انتخاب است ولی به نظرت غیرازاین است که یا آگاهانه انتخاب میکنیم یا گزینهای ناآگاهانه برایمان انتخاب میشود؟
معتقدم وقتیکه به گزینهها و انتخابهای پیش رویمان اینگونه توجه میکنیم، خودبهخود هرلحظه از زندگی میشود زندگی آگاهانه و با نیت. در این شرایط که انتخاب خود را آگاهانه انجام دادهایم و مسئولیت آن را به عهده گرفتیم، زندگی آگاهانه و باکیفیتتر خواهد شد.
یعنی آنچه در حال حاضر تجربه میکنیم، نتیجهٔ انتخابی است که درگذشته انجام دادهایم.
در زندگی آگاهانه، هرلحظه میدانیم که میخواهیم مانند گذشته رفتار کنیم یا آن را تغییر دهیم. بهعبارتیدیگر، زمانی که انتخاب دیگری مقابلمان گذاشته میشود، میدانیم که آیا آن را میخواهیم یا مایلیم با روش قبلی ادامه دهیم.
پس مهم است که بدانیم یا ما این لحظه را به همراه تمام شرایط و کیفیتش انتخاب کردهایم یا به ما تحمیلشده است.
زمانی که خود را میان شرایط دشواری میابیم که از روند پیش آمدش هیچ نمیدانیم و ابراز بیاطلاعی میکنیم، میتوان متوجه شد که گزینهای را غیرارادی انتخاب کردهایم.
اینگونه شرایط را میتوان از ادبیاتی که برای توصیفش استفاده میکنیم، تشخیص داد. جملههایی که در آنها از واژههایی چون «نمیدانم چه شد!»، «اصلاً نفهمیدم که اینطور میشود!» یا «تقصیر من نبود!» استفادهشده باشد.
ازاینرو لازم است که هرازگاهی زندگی را عامدانه کُند کرده و پرسشهای زیر را از خود بپرسیم.
- آیا از شرایط فعلیام رضایت دارم؟
- آیا از روند انتخابهایم اطلاع دارم؟
- هماکنون چه انتخابهای دیگری دارم که میتواند کیفیت زندگیام را بهبود بخشد؟
آگاهانه زندگی کردن، ارتباط مستقیمی به مسئولانه زندگی کردن است. اینکه مسئولیت سلامت جسم، ذهن و روح خود و سپس اطرافیان را بپذیریم و برای بهبود آن تلاش کنیم.
برای همین یک مورد است که فکر میکنیم در حال حاضر ما بیشتر از افراد موفق در دنیا یا دستکم جامعهٔ خودمان، به افراد مسئول نیاز داریم.
انتخاب از میان گزینههای تمامنشدنی
خب، تازه رسیدیم به اینکه چطور از میان گزینههای متعدد، یکی را انتخاب کنیم. آنیکی که بر اساس همان رضایت و بهبود سلامت جسم، ذهن و روحمان باشد و درنتیجه دلیل رضایت، خوشحالی و آرامشمان شود.
البته که این کار ساده نبوده و مانند مهارتهای (نرم) دیگر، نیاز به تمرین دارد و استادی در آن سالها و بلکه یکعمر زمان میبرد. البته گزینههایی وجود دارد که میتواند ما را در جهت حرفهای شدن در این کار (انتخاب) هدایت کند.
نکته: اگر نیاز به یادگیری دیگر مهارتهای نرم داری، من دربارهٔ چندتایی از آنها مفصل صحبت کردهام و مقالههای متعدد نوشتهام. میتوانی در اینجا دربارهٔ مهارت از نو یادگیری (آموختهزدایی)، توجه، گفتوگو، تعادل و سادهزیستی بیشتر یاد بگیری.
پیشنهاد
برای ساده کردن روند انتخاب چند پیشنهاد دارم که در زیر هرکدامش را توضیح میدهم.
۱. برای چه انتخاب میکنیم؟
اگر کمی دقت کنیم، متوجه میشویم که این روزها برای هر چیزی، گزینههای زیاد اگر نگوییم بینهایت وجود دارد. از انتخابهای سادهای مانند انتخاب پنیر صبحانه بگیر تا آنهایی که مانند انتخاب همسر دشوارتر و مهمترند.
بسیار مهم است که بدانی، انتخابت چقدر اهمیت دارد و در کدام بخش زندگی تأثیر میگذارد. بر این اساس میتوان تصمیم گرفت که به نسبت اهمیت هرکدام از انتخابها، میزان متناسبی از منابع (وقت، انرژی و پول) را اختصاص دهی.
پس در این روش، انتخاب میان خرید موبایل بعدی با انتخاب شغل بعدی یا انتخاب رشتهٔ دانشگاهی یکی نیست و نیاز دارد که منابع متفاوتی به آنها اختصاص داده شود.
ازاینرو، لازم نیست همان زمانی که به انتخاب رشته اختصاص میدهی به انتخاب موبایل اختصاص دهی. دلیلش هم این است که یکی را برای چندین سال (اگر نگوییم تمام عمر) انتخاب میکنیم و دیگری را فقط برای چند سال بعدی.
۲. اولویتها کدامند؟
به نظرت زمانی که هیچ اولویت یا محدودیتی نداری، چطور میشود انتخاب کرد؟
میخواهم دوباره همان انتخاب موبایل را مثال بزنم. فرض کن که میخواهی موبایل جدیدی بگیری ولی نمیدانی کدام برایت مناسبتر است. در شرایطی که هیچ اولویت یا محدودیتی نداری، چطور فروشنده میتواند تو را به انتخاب «بهترین» موبایل ترغیب کند؟ آیا در این شرایط بهترین، همان گرانترین است؟ یا اگر اینطور باشد، گرانترین، مناسبترین مدل برای تو است؟
قطعاً اینطور نیست. چون ممکن است گرانترین موبایل، حداقل امکانات و تواناییهای مدلهای ارزانتر را نیز نداشته باشد و تنها به دلیل برند، آلیاژ بدنه و جواهراتی که در آن استفادهشده است، گرانتر است.
پس بهتر است که اولویتها، مانند دوربین، ظرفیت یا تعداد سیمکارت را مشخصی کنی. سپس میزان بودجه میتواند بهعنوان محدودیت مشخص شود.
بعدازاین مرحله، خودبهخود گزینههای موجود از میان هزاران مدل به چند ده مدل کاهش مییابد. قطعاً انتخاب میان ۳۰ مدل سادهتر از ۳۰۰۰ مدل خواهد بود.
برای ساده کردن و کاهش گزینهها، باز میتوانی اولویتها و محدودیتها را تنظیم کنی. میتوانی کیفیت اولویت را بهتر و بودجه (محدودیت) را کم کنی. ممکن است بعدازاین مرحله، انتخابها از ۳۰ مورد به ۱۰ مدل کاهش پیدا کند.
پسازاین مرحله، بر اساس بازخوردها و تجربهٔ دیگران کار انتخاب سادهتر میشود.
این روش تنها برای خرید موبایل نیست و در هر زمینهای میتواند کاربرد داشته باشد. کافی است که تنها اولویت و محدودیتهایت را مشخص و گزینههای اضافی را حذف کنی.
۳. آیا هماهنگی دارد؟
نکتهٔ بعدی، توجه به هماهنگی میان انتخابهاست. همانطور که در پیشنهاد شمارهٔ ۱ اشاره کردم، هر انتخابی اهمیتی دارد و ممکن است مستقیم یا غیرمستقیم بر سلامت جسم، ذهن و روحمان تأثیر داشته باشد. ازاینرو باید انتخابهایمان در هماهنگی با یکدیگر و همگی در جهت بهبود کیفیت زندگی باشد.
یک مثال خیلی سادهٔ آن تصمیمگیری زندگی سالمتر و گزینههای مختلف آن است. در این شرایط نمیتوان در یکسو انتخاب میان گزینههای مختلف ورزشی و در سوی دیگر انتخاب میان سیگار، قلیان یا مشروب بخشی از گزینههایمان باشد. این گزینهها با یکدیگر و باهدف کلی (زندگی سالمتر) هماهنگی ندارد.
این هماهنگی را میتوان در قسمتهای دیگر نیز گسترش داد. مثلاً انتخاب میان خانهٔ گران و سادهزیستی با یکدیگر هماهنگ نیست. همانطورکه انتخاب سبک زندگی مرفه باکار کارمندی نیمهوقت هماهنگی ندارد.
ازآنجاییکه من به پرسیدن پرسش علاقهٔ بسیاری دارم و فکر میکنم گاهی مطرح کردن پرسش از داشتن جواب آن مهمتر است، پس این ۳ مرحله را در قالب ۳ پرسش دوباره مطرح میکنم.
مرحلهٔ اول: این انتخاب چقدر اهمیت دارد و چه تأثیری در ابعاد مختلف زندگی (جسم، ذهن و روح) من دارد؟
مرحلهٔ دوم: چگونه میتوان گزینههای اضافی را حذف کرد؟
مرحلهٔ سوم: آیا انتخابهایم با یکدیگر هماهنگی دارد؟
امیدوارم که ازاینپس، سه مرحلهٔ بالا در ساده کردن و هدفمند کردن انتخابهایت کمک کند.