کارگاه «ساخت زندگی بر پایهٔ استانداردهای شخصی»

از زمانی که به‌اصطلاح «پا به اجتماع» می‌گذاریم، تعاریفمان از زندگی کم‌کم شکل می‌گیرد و تا حدی با آنچه پیش‌تر در ذهن داشته‌ایم تغییر می‌کند.

برای من نیز این‌چنین بود. در پایان دوران دبیرستان، تصمیم گرفتم که دانشگاه و ادامهٔ تحصیل، مسیر من نیست و می‌خواهم شروع به کارکنم. خوشبختانه نیاز به پافشاری چندانی هم نداشتم، چون میان گزینه‌های خانواده (درس یا کار)، یکی را انتخاب کرده بودم.

چند سالی در ایران کارکردم و پس‌ازآن چند سال دیگر را در خارج از ایران مشغول شدم. آن زمان در دوران ۲۰ سالگی‌ام، حدود ۱۲ ساعت در روز کار می‌کردم. بااینکه هنوز با فامیل زندگی می‌کردم و خرج چندانی نداشتم و مسئولیتی روی من نبود، اما رضایت چندانی از زندگی نداشتم.

در آن زمان گمان می‌کردم که زندگی همین است. انتخاب کرده‌ام که کارکنم و این هم در ادامهٔ همان تصمیم است.

آن زمان می‌پنداشتم که زندگی بزرگ‌سالی این‌چنین است. نباید حتماً ازآنچه انجام می‌دهی و روشی که زندگی می‌کنی، رضایت داشته باشی. باور کرده بودم، کار زمانی درست است که سخت و طاقت‌فرسا باشد.

این رویه بیش از ۳ سال ادامه پیدا نکرد. البته بااینکه اساس آن باور تغییر کرده بود، اما نقطهٔ مقابل آن را هنوز کشف نکرده بودم.

  • می‌دانستم که با رسیدن به تعریف اجتماع از زندگی راحت، خوشحال نمی‌شوم.
  • می‌دانستم که با استانداردهای جامعه از فرد «موفق» کنار نمی‌آیم.
  • می‌دانستم که برای خوشحالی فقط درآمد، موقعیت اجتماعی و امکانات کافی نیست.

اما در کنار دانستن‌ها، یک نمی‌دانستم بزرگ مقابلم بود.

نمی‌دانستم برای رسیدن به دنیای لذت‌بخش خود، چه کنم!

سال‌ها گذشت و چندین دورهٔ سه ساله از زندگی من سپری شد. تجربه‌های بسیاری کسب کردم و شناخت بهتری از خودم پیدا کردم.

کارگاه برای چه؟

متوجه شدم در این سال‌ها مقاومتی نسبت به مفهوم «موفقیت» در من ایجادشده است. مفهومی که در جامعه با آن مقایسه می‌شدم. این‌گونه که داشته و نداشته‌هایم در فهرستی ارزیابی می‌شود و نتیجهٔ آن، مرا به فرد موفق و ناموفق تقسیم می‌کند.

محیط این جامعه بسیار وسیع است. از خانواده و نزدیکان شروع می‌شود و تا غریبه‌های آشنا هم پیش می‌رود. آن‌قدر فشارش زیاد است که به‌سختی می‌توان مقابل آن قد علم کرد و روش خود را یافت.

در این جامعه پذیرش افراد، با فهرستی بررسی می‌شود که آن‌ها را به موفق و ناموفق تقسیم می‌کند.

در این فهرست، توجهی به رشد شخصی نمی‌شود. مهم نیست که هستی و مهم‌تر از آن، که «نیستی». فرقی نمی‌کند از چه طریق به داشته‌هایت رسیدی و فقط مهم است که رسیده باشی.

گویی همگی در مسابقه‌ای هستیم که باید در زمانی مشخص، داشته‌ها و دست‌یافته‌هایی کسب کرده باشیم. شغل، درآمد، خانواده، ماشین، خانه و…

اگر رسیده باشی، انسان موفق خوانده می‌شوی و نورچشمی می‌شوی.

اگر هم نرسیده باشی، با قضاوت، مقایسه با دیگری و درک نشدن، به سمت کسب آن‌ها روانه می‌شوی.

عده‌ای از ما ممکن است در طول زندگی به تعدادی از استانداردهای جامعه رسیده و بسیاری از ما نرسیده باشیم. ولی رسیدن یا نرسیدن به آن، لزوماً به معنای لذت از زندگی و به طبع آن رضایت، خوشحالی و آرامش نیست.

کارگاه برای که؟

برای آن‌هایی که می‌خواهند:

روند کارگاه؟

آموزشی است؛

تمرین گروهی دارد؛

و به روش دایره صحبت گروهی می‌شود.

تاریخ: پنجشنبه، ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
ساعت: ۱۴ تا ۱۶:۳۰
مکان: تهران، بلوار کشاورز، ابتدای ۱۶ آذر، مجتمع فناوری و نوآوری الزهرا، طبقه ۳، واحد ۳۰۵

تصویر آیدین حبیبی
آیدین حبیبی
گاهی زندگی ما را از خودِ درون‌مان دور می‌کند. من اینجا هستم تا در فضایی امن و بدون قضاوت، همراهت باشم برای بازنگری، وضوح ذهنی، و شروعی تازه.اگر در جستجوی آرامش و مسیر تازه‌ای هستی، خوشحال می‌شوم همراهت باشم. درخواست جلسهٔ کوچینگ

نوشته‌هایی برای تأمل بیشتر

خانه‌ای روی آب

به‌روزرسانی مفهوم ارزش‌ها و فایدهٔ آن

این نوشته بخشی از مجموعه آموزش‌هایی دربارهٔ «علم و هنر راهبری» است. زمان‌هایی می‌رسد که تغییر از ویژگی‌های درونی آغاز می‌شود. اینکه به چه باور داری و چه چیز برایت ارزش حساب می‌شود. باورها و ارزش‌ها هردو اکتسابی‌اند. با آن‌ها متولد می‌شویم و رشد می‌کنیم ولی در طول سال‌ها معنی و مفهومش تغییر می‌کند.

توانایی‌های فردی

داستان خودت را بگو؛ خلاقیت فقط در «متخصص‌ها» نیست!

تخصص و دانش کافی ندارم. خیلی‌ها از من خبره‌ترند. کار من نیست. اینها جمله‌هایی است که سال‌ها با خودم تکرار می‌کردم و باورشان داشتم. فکر می‌کردم که نمی‌توانم در مورد گرافیک، جامعه‌شناسی یا موسیقی نظر بدم. چون «متخصص» نیستم. مدرک دانشگاهی ندارم و کار حرفه‌ای انجام نداده‌ام. هرروز افرادی را می‌بینم که

قدم زدن به سوی آفتاب

داستان بازنشستگی من در ۲۵ سالگی

دو سال پیش در سن ۲۵ سالگی بازنشسته شدم، بدون اینکه برنامه‌ای برای بازنشستگی داشته باشم. درواقع کارم را رها کردم و قصد پیدا کردن کار جدید هم نداشتم، چون از اینکه به من بگویند فقط دو هفته در سال آزاد هستم خوشم نمی‌آید. ممکن است این تنها باری باشد

دیدگاهت را بنویس

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *