هفتهٔ گذشته چند نفر ایمیل فرستادند و سؤالهای مشابهی پرسیدند. مستقیم یا غیرمستقیم میخواستند بدانند که در این مرحله از زندگی چهکار کنند؟
فکر میکنم که نوشتهٔ لب مرزیها با بسیاری ارتباط برقرار کرده و سؤالهایی در ذهنشان ایجاد کرده است. به گمانم این همان پرسشی است که بسیاری در دنیا با آن سروکار دارند و اگر پاسخی برایش پیدا کنند، دنیا وارد مرحلهٔ جدیدی از آگاهی میشود.
حالا چه کنم؟
گاهی نمیدانیم که چه میخواهیم، نمیدانیم چهکار کنیم و نمیدانیم به دنبال چه باشیم؟
از کودکی ندانستن را خوشایند ترسیم نکردهاند. چطور نمیدانی؟ این را هرکسی میداند! پس تا حالا چه یاد گرفتهای؟
همیشه خوب است که چیزی برای گفتن داشته باشی. جوابی آماده از آستینت بیرون بیاوری. مهم نیست که چه جوابی میدهی، مهم این است که جوابی داشته باشی. این روشی است که به آن تشویق شدهایم.
در این شرایط بسیار دشوار است که از ندانستن و گیج بودن صحبت کرد یا حتی مشورت گرفت. تا حرفی از ندانستهها میزنی، انبوهی نصیحت، پیشنهاد و تجربههای شخصی و غیرشخصی به سویت پرتاب میشود.
برای من این نوع از ندانستن تازگی ندارد. همین چند وقت پیش آنقدر گیج بودم که جوابم برای بیشتر موضوعهای زندگی «نمیدانم» بود. در موردش پستی نوشتم و درخواست کمک کردم. بازخوردها جالب بود و باعث شد تا ادامهٔ مسیر را با موضوع «شفافیت» ادامه دهم.
هنوز آنقدر برایم شفاف نیست که چه چیزی را قرار است شفاف کنم. ولی میدانم که محدودیتی در شفافیت نیست. میشود هر چیزی را شفاف کرد و در آن وضوح پیدا کرد. فرقی نمیکند دربارهٔ کار باشد یا زندگی. دربارهٔ سبک غذا خوردن باشد یا کسب آگاهی. دربارهٔ کیفیت گفتوگو باشد یا ارتباطهای عمیق.
هرکدام از ما در طول زندگی بارها شده که این سؤال را از خود یا دیگران بپرسیم. شاید هم برای سالها به دنبال جوابش میگردیم.
«حالا چه کنم؟»
«کاسهٔ چه کنم دست گرفتن» مصداق همین پرسش را دارد. آنقدر در فرهنگ ما ریشه دارد که برای آن ضربالمثل هم داریم.
ممکن است که مشکل ازآنجا آغاز شود که هیچوقت به خود این پرسش آنقدری توجه نکردهایم که به جوابش اهمیت دادهایم. توجه به پرسش، کار زمانبر و سختی است. نیازمند توجه مستمر به نیازهای اصلی خود و یادگیری از تجربههای گذشته است.
ممکن است برای کاهش زمان گیجی، دنبال راهحلهای سریع و در دسترس باشیم. گاهی به انتخاب مسیری راهنمایی میشویم و گاهی از افراد موفق الگویی انتخاب میکنیم و قدم جای پای آنها میگذاریم. یا شانس و اقبال!
بعد از مدتی، زمانی که این روش سریعالسیر بختمان را باز نکرد، گیجتر از قبل بازمیگردیم و دوباره میپرسیم که «حالا چه کنم؟»
این پرسش در مواقع مختلفی مطرح میشود.
- مواقعی که رویدادی غیرمنتظره رخ میدهد. گیج میشویم و نمیدانیم که چطور به آن واکنش دهیم.
- مواقعی که نیاز به انتخاب داریم. جایی که چند گزینه برای انتخاب داریم ولی نمیدانیم کدام بهترین است.
- مواقعی که لب مرزی هستیم. از مرحلهای عبور کردهایم و امید داریم که درهای جدیدی به رویمان باز شود.
آشنایی بافرهنگ و زبانهای مختلف، آگاهی بیشتر و دید وسیعتری همراه دارد. باور عمومی این است که غربیها بیشتر میدانند که چه میخواهند و بیشتر آن را دنبال میکنند و در مقابل شرقیها بیشتر نمیدانند که چه میخواهند و کمتر آن را دنبال میکنند.
من هم در تعامل با دوستان غربی و شرقی به همین جمعبندی رسیدهام. البته مانند هر جمعبندی دیگری، این موضوع هم استثناء دارد و نمیتوان کلی در مورد آن نظر داد. ادعایی هم ندارم که این رویکرد را کامل مطالعه و درک کردهام.
پیشنهاد
دوران گیجی زیادی را تجربه کرده و میکنم. متوجهم که چه مقدار در درک خود و آگاهیام به اطراف تأثیر داشته است. قدیمترها این دوران برایم طولانی و تحملش سخت بود؛ اما مدتی است که تعامل با آن را بهتر یاد گرفتهام. چند پیشنهاد زیر نتیجهٔ تجربهٔ من از تکرار دوران گیجی است. امیدوارم که راهگشا باشد.
۱. از این دوران نترس
دوران گیجی، میتواند خستهکننده، کاهنده و ناراحتکننده باشد. این دوران برای هیچکسی خوشایند نیست و ترجیح میدهد وارد آن نشود؛ اما اگر روح کنجکاو، جستجو کننده و پرسشگر انسان را بگیری، جسمش دلیلی برای ادامهٔ زندگی دارد؟
امکانی فراهم کن تا هر زمان که لازم داری، در این شرایط بمانی. ماندن در این شرایط به معنی تعطیل کردن زندگی نیست. همزمان میتوانی کارهای روزمره را انجام دهی، از ارتباطهای اجتماعیات لذت ببری، سفر کنی و روند زندگی را ادامه دهی؛ اما پیشنهاد من این است که کار جدید، تصمیم جدید یا تغییر سبک زندگی را تا زمانی که در این شرایط هستی، شروع نکنی.
مطمئن باش، کسی که از این دوران بیرون میآید، آگاهی، توانایی و شناختش نسب به خود فعلیات بیشتر است. بگذار تصمیمهای مهم و جدیتر را او بگیرد.
توانایی ما آنقدر نامحدود است که هر بار دریکی از این دوران، دسترسی به بخشی از آن برایمان ممکن میشود. لایهای از ناشناختهها برمیداریم و آن را به شناختهها تبدیل میکنیم.
۲. مسیر یادگیری را فراهم کن
روشهای دیگر را برای یادگیری امتحان کن. شاید یکی از آنها راهگشا باشد.
- از دوست صمیمیات دعوت کن تا حرفهایت را بشنود. از او بخواه که با توجه به شناختش از تواناییهایت، بازخورد صادقانه دهد.
- از کلاس یا کارگاههایی که باعث نمایان کردن احساسات میشود، استقبال کن. کارگاه موسیقی بداهه، نقاشی آزاد یا کلاس داستاننویسی.
- دورههایی نظیر «کارگاه درونگردی» وجود دارد که برای شناخت عمیقتر درون خود، طراحیشده است. اگر حس میکنی که برایت مناسب است، یکی را امتحان کن.
۳. پرسش را زنده نگهدار
فراموشی و روزمرگی، مشکلی است که همهٔ ما گرفتار آن هستیم. راهی پیدا کن تا پرسش را زنده نگهداری که هرروز مقابل چشمانت باشد. این پرسش در ناخودآگاهت ثبتشده است، فقط لازم است با تکرار، آن را در خودآگاهت نگهداری. این روش باعث میشود که ذهنت هشیار باشد و فعالانه گزینههای مختلف را بررسی و ارزیابی کند. روزی میرسد و متوجه میشوی که اطلاعات کافی برای تصمیم گرفتن داری.
۴. یادگیریهای قبلی را مرور کن
به یاد بیاور آخرین باری که این پرسش را از خود پرسیدهای.
به چه نتیجهای رسیدهای؟ کیفیت تجربهات چگونه بود؟ چه چیزی از خودت یاد گرفتهای؟
حال سعی کن از تجربههای گذشته برای بهبود شرایط امروز استفاده کنی.
۵. تمام داشته و نداشتههایت را زیر سؤال نبر
اینیکی را جدی بگیر. خود تخریبی در شرایط گیجی بسیار رایج است. ممکن است در این روزها به خود بگویی که کارم ارزشی ندارد، توانایی انجام کاری را ندارم و حتی امیدی به بهبود شرایط ندارم.
این را از من به یاد داشته باش. بههیچوجه به این گفتوگوی ذهنی خودت توجه نکن!
این روزها سخت است ولی گذرا. هیچکدام از این حرفهای ذهنی واقعیت ندارد.
۶. به مسیر اعتماد کن
اعتماد داشته باش که هرکسی در این دنیا، دستکم یک توانایی منحصربهفرد دارد که دستکم یک نفر دیگر به آن نیاز دارد.
اگر آن توانایی منحصربهفرد را پیدا نکردی، دنبالش باش!
۷. صبر کن
از روشهای سریع و زودبازده دوریکن. در ۷ روز پولدار شو! چطور یکروزه مدیر موفق بشوم؟ چطور آیندهام را امروز بسازم؟ هیچکدام از صاحبان اینگونه تبلیغات راهحلی برای هیچکدام از ادعاهای مطرحشده ندارند.
راه خودت را ادامه بده و صبر کن.
۸. کمک بخواه
در اطرافت بسیاری (مثل من) هستند که مشتاقاند به تو کمک کنند. کافی است بدانی چه میخواهی و آن را درخواست کنی.
درنهایت سعی کن:
- با گیجی خودت راحت باشی و برای آشنایی با خود و شناخت نیازهای اصلی، وقت و انرژی بگذاری. مسافرت برو، شغلهای (حتی کوتاه و موقت) مختلف انتخاب کن و در دورههایی برای خودآگاهی شرکت کن.
- از ندانستن ناراحت نباش و بهجای آن بپرس.مهم نیست از که میپرسی، چه میپرسی و چطور میپرسی. فقط بپرس.
- در هر جایگاه علمی، اجتماعی و آگاهی هستی، بدان همهچیز را نمیدانی. عیبی ندارد که دربارهٔ ندانستههایت راحت صحبت کنی.
امیدوارم که از امروز با گیجی راحتتر شوی!
5 Responses
عالی، عالی.
خیلی ممنون
منم درگیر این مسائلم. تقریباً درون منو نوشتید
چه نکتهٔ دیگری میتونی از دوران خودت اضافه کنی؟
با سلام
این دقیقاً شرایط حال حاضر منه، در تمام زمینه ها گیجم از طرفی بحران مالی و کاری و از طرفی نومیدی و خستگی، اصلاً نمی دانم باید که چه کاری انجام بدهم، هر چقدر فکر میکنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم گاه همین احساس باعث می شود ناخودآگاه اشکم سرازیر شود برای چند لحظه همین طور بی اختیار اشک می ریزم احساس درماندگی، سردرگمی، ناآگاهی و خیلی حسهایی که حتی نمی توانم عنوانی رویشان بگذارم. در این مسیر فقط هر روز بعضی پیامهایی یا نشانه هایی به من می رسد که از درون مرا می لرزاند و به من امید می دهد گویی پیامهایی است که خود خدا فقط و فقط برای من فرستاده است اما افسوس که فقط لحظه ای هستن در کل احساس و شرایط بدی را می گذرانم. ممنون از مطالب بسیار خوبتون.