دیشب شخصی از من پرسید که آیا تنهایی را دوست دارم یا نه؟ جواب دادم: بستگی دارد. گاهی بهترین دوست خود هستم، گاهی بدترین دشمنم. تا ببینیم کدام خود را نشان میدهد.
این جملهای از پارکر پالمر است؛ کمی قبل از رفتنش به جنگل در زمستان، جایی که قرار است در آنجا یک هفته تنهایی سر کند.
به این باور رسیدهام که یکی از مهمترین درسهای مسیر خودآگاهی این است که بیاموزیم که با خود چگونه تنها باشیم.
اگر میخواهی یک هنرمند استثنایی یا یک نویسندۀ ماهر باشی، برایت بسیار سودمند است که یاد بگیری با خودت تنهایی وقت بگذرانی، حتی اگر شغلت در درجۀ اول در ارتباط با دیگران است و میخواهی رهبری قدرتمند، معلمی تأثیرگذار، یا درمان گری دلسوز باشی، از تنها بودن سود زیادی خواهی برد.
منظورم آنگونه از تنهایی نیست که یک روز عصر فرصت تنها ماندن در خانه را داری، پس پاپ کورن درست میکنی و روی مبل لم میدهی و فیلم موردعلاقهات را تماشا میکنی. البته اینگونه وقت گذراندن هیچ اشکالی ندارد، من نیز از آن لذت میبرم. اما آنچه من از آن صحبت میکنم خلوت تنهایی است، یعنی خود را از قید هرآن چه (بهخصوص لوازم الکترونیکی) حواست را پرت میکند، آزاد کنی و واقعاً زمان را به خودت اختصاص دهی.
- در خلوت شخصی، انتخاب میکنی که با افکارت باشی، چه خوب و چه بد.
- وقتی ذهنت شروع به یادآوری کاستیهایت میکند، برای اینکه حواست را پرت کتی، به دنبال گوشی تلفن خود نمیگردی.
- وقتی ترس به دلت میافتد، تلویزیون را روشن نمیکنی.
- وقتی درد تنهایی را احساس میکنی، به دوستت تلفن نمیزنی، یا سرت را با کارهای خانه گرم نمیکنی.
اینگونه تنهایی ممکن است ترسناک باشد، بهویژه اگر تجربهای تازه باشد. وقتی در آن لحظات سکون، احساسات و افکار گوناگون سر برمیآورند، خاموش کردنشان واقعاً وسوسهانگیز است. اما اگر این کار را بکنی:
- تمام زیبایی تنهایی را از دست میدهی.
- امکان گوش کردن به نجواهای قلبت را هم از دست میدهی.
- شانس علاقهمند شدن به دوستی با خودت را از دست میدهی.
- همچنین چشمانداز زیبایی را از دست میدهی که به خاطر حواسپرتی از آن غافل بودهای.
زمان بسیاری طول کشید تا یاد بگیرم با خودم خلوت کنم و حقیقتاً از آن لذت ببرم. در اوایل بزرگسالی از آن اجتناب میکردم، با خود میپنداشتم که اگر کسی با خودش وقت بگذراند، حتماً تنها و بیکس است. در اوایل دوران مادر شدنم، دلم خلوت شخصی میخواست، اما به خودم میگفتم این خودخواهی است و باید خود را فدای بچههایم کنم.
خوشبختانه وقتی بچههایم نوجوان بودند و به من فرصت تمرین تنهایی را میدادند، سفرهای کاری را آغاز کردم. حتی در آن زمان از تنهایی میگریختم. با خود میگفتم باید در مقابل حقوقی که به من میدهند، بازدهی داشته باشم. یا اگر تنها در رستوران بنشینم، ناخواسته باعث متوجه و ترحم دیگران میشوم. درنتیجه از اتاق هتل غذا سفارش میدادم و در مقابل تلویزیون غذا میخوردم و بهندرت جرئت میکردم از اتاق بیرون بروم.
البته زمان زیادی طول نکشید که از غذای هتل و هتلهای زنجیرهای خسته شدم. میخواستم در شهرهای محل اقامتم گردش کنم، حتی اگر کسی همراهیم نمیکرد. بنابراین آهسته شروع کردم. به رستوران هتل میرفتم و خود را به یک مجله مسلح میکردم تا به خاطر خیره شدن به اطراف، ابله به نظر نرسم. این نیز زیاد طول نکشید و من شروع به رشد کردم، درحالیکه به پیادهرویهای طولانی میرفتم، بیشتر و بیشتر رستورانهای جالب پیدا میکردم و زمان با خود بودن را مزه مزه میکردم. دیگر برایم اهمیتی نداشت که مردم به من توجه کنند و دلشان برای من بسوزد.
پسازاینکه در سفرهای کاری، تنها بودن را آموختم، به دنبال فرصتهای بیشتری برای تنهایی و خلوت بودم. اگر زمان کافی داشتم، به سفر کاری خود یک روز اضافه میکردم. این برای من از یک لذت گناهکارانه به یک نیاز تبدیل شد. متوجه شدم که راهنمای بهتری شدهام، مادری مهربانتر و نویسندهای خلاقتر.
همانقدر که از معاشرت با خانواده و دوستان لذت میبرم، خلوت شخصی دیگر برایم یک انتخاب نیست، بلکه ضرورت است.
آموختههای من از فواید تنهایی
- وقتی یاد بگیری که از خلوت کردن با خودت لذت ببری، تنهایی دیگر ترسناک به نظر نمیرسد.
- فضای کافی برای کار کردن روی احساسات خود را داری و درنتیجه بهاندازۀ معمول احساساتت را سر اطرافیانت خالی نمیکنی.
- دیگر احساس نیاز نمیکنی که هر کاری از دستت برمیآید انجام دهی تا دور خودت را با دیگران شلوغ کنی، بنابراین به رابطههای بد ادامه نمیدهی. درمییابی که تنها بودن بهتر از بودن باکسی است که به تو آسیب میزند.
- امکان بیشتری برای ماجراجو بی پیدا میکنی، چراکه دیگر مجبور نیستی منتظر دیگران شوی که به تو ملحق شوند.
- وسعت فضای زندگی و ذهنت امکان به وجود آمدن خلاقیت و اندیشههای بیشتری برایت ایجاد میکند.
- زیباییهای اطرافت را بیشتر میبینی و وقتی کسی منتظرت نیست یا تو را به عجله نمیاندازد، میتوانی از زیباییهای اطرافت لذت ببری.
- اعتمادبهنفس بیشتری برای رفتن به سمینارها و مهمانیها پیدا میکنی، زیرا دیگر آنقدر نمیترسی که دیگران از اینکه تو در گوشهای تنها نشستهای، چه فکری میکنند. در حقیقت این اعتمادبهنفس تو را جذابتر میکند و افراد جالبی را به سمتت میکشاند.
- تمرین میکنی که بیشتر خطر کنی، چراکه پی میبری که فقط باید خودت را راضی نگهداری.
- روزبهروز ندای قلبت را بیشتر و بیشتر میشنوی و زندگی پربارتر و اصیلتری را در پیش میگیری.
- متوجه میشوی که بیشتر اختیار زندگی خودت را داری و با تغییرات و هوس دیگران به اینسو و آنسو نمیروی. بهراحتی تحت تأثیر آنچه دیگران میپندارند، قرار نمیگیری.
اگر از تنهایی میترسی و تمایل داری که زندگیات را با صداها و مشغولیتهای مختلف پرکنی، فقط برای مدت کوتاهی خلوت و تنهایی را امتحان کن.
- بدون تلفن همراهت به پیادهروی برو.
- به کافیشاپ محل زندگیات برو و فقط پانزده دقیقه بنشین و یک فنجان قهوه بخور.
- تلویزیون را خاموشکن و بهجای آن شروع به نوشتن کن.
- با خودت همراه شو و به ندای قلبت گوش کن.
تنهایی لزوماً به معنای جدایی از دیگران نیست، بلکه به این معناست که هیچوقت از خود دور نشویم. تنهایی عدم حضور دیگران نیست، بلکه حضور داشتن تمام و کمال برای خود است، چه همراه با دیگران، چه بدون حضور آنها.
2 Responses
من همیشه این مشکل عدم مهارت خلوت با خود رو داشتم و دارم.
چطور میشه این مهارت رو قدم به قدم تقویت کرد؟ با کنار گذاشتن گوشی و لپتاپ که صرفا نمیشه.
ممنون میشم راهنمایی کنید.
خوشحالم که به این موضوع توجه میکنی.
در ابتدا میتونی موانع رو شناسایی کنی. چه چیزها/کارها/عادتها و… دلیل برهمزدن این خلوت میشوند؟
بعد از اون مهمه که بدونی چرا میخوای خلوت داشته باشی؟ این موضوع زمانی مهم میشه که اون خلوت برای فکرکردن به موضوعی، یافتن نیازهای اصلی و چیزهای دیگر است.
بعد از فهمیدن این دو موضوع، میتوانی از حواسپرتیها (همان سرگرمکردن با موبایل و اینترنت و…) دور بشی.