زمانی که کلمهٔ «داستانسرایی» را میشنوی، چه تصویری در ذهنت شکل میگیرد؟
- پیرزنی که برای نوهاش داستان نقل میکند؟
- مرشدی که در قهوهخانه داستان رستم و سهراب را بازگو میکند؟
- یا اعضای خانواده که در کودکی برایت قصه میخواندند؟
ممکن است یکی از اینها بهدرستی یادآور داستانسرایی و قصهگویی باشد. مهارتی که با آمدن کتابهای سخنگو، اَپهای مختلف و برنامههای رادیویی و تلویزیونی، کمکم به فراموشی سپردهشده است.
اما این مهارت تنها به نقل قصه و داستانهای خالهسوسکه، دختر پیرهن قرمزی و چوپان دروغگو ختم نمیشود. داستانسرایی، مهارتی است که در گفتوگو نیز کاربرد بسیار دارد.
زمانی که از گفتوگو میگوییم، منظور صحبت کردن، بحث یا مذاکره نیست. گفتوگو کیفیتی از مکالمه است که در هیچیک از تعاریف نامبرده نیست.
- در گفتوگو ما صحبت نمیکنیم به دلیل آنکه فقط چیزی گفته باشیم.
- در گفتوگو، ما ابتدا میشنویم و سپس سخن میگوییم.
- در گفتوگو، قرار بر این نیست که حرفی را بازور و بالا و پایین پریدن به کسی تفهیم کنیم.
در گفتوگو، ورای شنیدن واژهها، منظور صحبتهای سخنگو را درک میکنیم. آنجاست که شنیدن عمیق یار جدانشدنی از گفتار عمیق است.
در کل آنچه باعث لذت بردن از گفتوگوی عمیق میشود، مجموعهای از توجه، درک و شنیدنِ شنونده است.
ولی بااینکه ما شنیدهایم که «مستمع، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» اما صاحب سخن هم میتواند بهراحتی علاقه، کنجکاوی و توجه شنونده را کور کند.
چطور؟
با توانایی یا بهتر است بگویم عدم توانایی داستانسرایی.
مهارت داستانسرایی
تصور کن که دوستت از تو دعوت کرده تا برای مدتی پای درد و دلهایش بنشینی و تو نیز باکمال میل این کار را پذیرفتهای.
در طول مدت حرف زدن او، سعی میکنی هر آنچه از شنیدن فعال میدانی، در اختیارش بگذاری؛ اما بعد از مدتی متوجه میشوی که توانایی دنبال کردن صحبتهای او را نداری و ازآنپس وارد مکالمهٔ ذهنی با خود میشوی.
- پس چرا اصل ماجرا را نمیگوید؟
- من را دعوت کرده تا اینها را بگوید؟
- این موضوع چه ارتباطی به موضوع قبلی داشت؟
در پایان صحبت و مکالمهٔ یکطرفه، او از آمدنت و شنیدنت تشکر میکند و بدون آنکه گفتوگویی شکلگرفته باشد، از یکدیگر جدا میشوید.
اما این صحبت میتوانست جور دیگری هم برگزار شود.
میتوانست:
- جوری بیان شود که دنبال کردن ماجرا برایت کار دشواری نبوده و برعکس لذتبخش هم بود.
- جوری باشد که نکات مهم و آنچه دلیلی برای حضور توست، پررنگ و درزمانی بیشتر توضیح داده شود.
- جوری گفته شود که بهجای تمرکز بر حاشیه و جزئیات ماجرا و اطلاعاتی که تأثیری در اصل موضوع ندارد، کلیات ماجرا و احساسی که گویندهٔ داستان از آن دارد، بیان شود.
اینجاست که نیاز به مهارت داستانسرایی دوچندان و دلیل وجودی آن برای ارتباطهای امروزه، مهمتر از گذشته میشود.
پیشنهاد
۱. به یاد داشتن موضوع اصلی در طول صحبت
مهم است به یاد داشته باشی که برای چه صحبت میکنی و موضوع اصلی آن چیست.
۲. صحبت آهسته و ریتم دار
کوتاه کردن صحبت مساوی با سریع کردن آن نیست. بخشی از دلنشینی صحبت به دلیل افتوخیزی و آوای گوینده است. صحبت کردن مداوم با صدای بلند یا کم هر دو خستهکننده است. سعی کن که با توجه به اهمیت موضوع، آهنگ صدا بالا و پایینرود.
۳. حذف حاشیههای اضافی
بازگو کردن تمام جزئیات و کل حاشیهها در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمیکند. مقداری از حاشیهها را برای کنجکاوی شنونده نگهدار و در صورت نیاز بازگو کن.
۴. اطمینان از دنبال کردن شنونده با پرسش یا مکث
علاوه بر افتوخیز صدا، گه گاهی از همراهی شنونده مطمئن شو. ممکن است که او در میانهٔ صحبت جامانده یا پرسشی دارد. بهتر است میان صحبت کمی مکث کنی یا پرسشی از او بپرسی.
۵. خلاصه گویی در مواقع نیاز
اینیکی هم در ادامهٔ حذف حاشیهها و انتقال موضوع اصلی است. در بیشتر مواقع همان چند جملهٔ ابتدا، منظور را میرساند.
به یاد داشته باش که در گفتوگو هیچگاه تنها شنونده یا گویندهٔ نیستی و در زمانهای مختلف جایگاهت عوض میشود.
پس اگر در اینجا صحبت از داستانسرایی میشود، منظور صحبت کردن برای مدت طولانی یا شنیدن برای مدت طولانی نیست. گفتوگو یک مفهوم سیال از مکالمه است. ازاینروست که تفاوت عمدهای میان آن با صحبت کردن، بحث یا مذاکره وجود دارد.
بنابراین داستانسرایی مهارتی است که بتوان اصل داستان را به همراه اطلاعات کلیدی آن را در کوتاهترین زمان و به جذابترین شکل بیان کرد.
داستانسرایی مهارتی است که همگی به آن نیاز داریم. چه در گفتوگو و صحبتهای روزمره، چه در سمینارها و جلسههای کاری و چه در مواجه با مشکلها و بیان اصل کلام در مواقع اضطراری.