ناپایداری در طبیعت
ناپایداریها در طبیعت تماماً پویا هستند و تمایل به بازگشت به حالت اول خوددارند.
پس چرا در مورد انسان اینطور نیست؟ انسانی که میبایست بخشی از طبیعت باشد، نه جدای آن؟ چگونه است که طبیعت خود را احیا میکند ولی ما نمیتوانیم؟
چطور با توجه به رشد باورنکردنی تکنولوژی و رفاه در کشورهای پیشرفته و در حال رشد، نرخ افسردگی و نارضایتی از زندگی نیز به حد بیسابقهای در حال افزایش است؟
به یاد دارم که چند سال پیش رفتاری داشتم که همیشه تمایل به خوشحالی بود. حتی زمانی که خوشحال نبودم. شعاری هم بر زبانم بود که «ما در این دنیا هیچ شانسی نداریم که غمگین باشیم». این را به خود میگفتم و به دوستان دیگر نیز یادآوری میکردم. روزگار خوبی بود اما در طبیعت من نبود. این روش نیز مانند فشار آوردن بیشازحد برای خوشحالی بود.
کمکم متوجه شدم که طبیعت من مخالف ساخت روتین و کارهای تکراری و سروقت است. هر زمان که برای کاری برنامهریزی میکردم، بهطور نامحسوس برنامهام تغییر میکرد. خواه مطالعه کردن بود خواه ورزش. هیچکدام دربند تکرار نمیرفت و نمیرود.
مدت زیادی از آن رفتار و باور من میگذرد. در این مدت دورههای مختلفی را در تاریکی خود به سر بردم. روزها و هفتههایی بود که قادر به انجام کوچکترین کاری نبودم. تمام مدت در استوانهای از تخریب و بی انرژی بودن به پایین کشیده میشدم. بخشی از من نبود که از گزند قضاوتهای خود در امان بماند.
اما کمکم نگاهم به این دوران کاملاً عوض شد. آن را حقیقت محض نمیدانستم. خود را قضاوت نمیکردم و به کیفیتهای خودآگاه بودم. مهمتر از همه رابطهام با این دوران عوض شد و یادگیری بسیاری از آن کسب کردم.
دورانی بود که بهطور جد فکر میکردم افسردهام، و شاید هم بودم. ولی درمانم را در خودم و نه پزشک، جستجو میکردم.
ما هرروز انتخاب میکنیم تا آنکسی باشیم که هستیم و بهتر است مسئولیت آن را بپذیریم.
درد و رنج اجتنابناپذیر است، اما ماندن در آن انتخابی.
~سادگورو
یعنی چه؟ یعنی اینکه ما هرروز در شرایط مختلف قرار میگیریم که ممکن است بسیاری از آنها برایمان نامطلوب باشد و درد و غم بسیار از آن حاصل شود. اما پس از درک شرایط، ماندن یا تغییر آن انتخابمان است. از آن پس هرلحظه انتخاب میکنیم تا در شرایط قبل بمانیم یا آن را تغییر دهیم. مانند بلند شدن درخت پس از طوفان. درخت بهصورت کاملاً طبیعی تمایل به بازگشت و ایستادن دارد، مگر اینکه تنۀ آن بشکند.
بازگشت به طبیعت خودمان
دلایل مختلفی دارد. اول از همه بسیار مهم است بدانیم که:
- مشکلات فقط مخصوص ما طراحی و پیاده نمیشوند؛
- یادگیری از ناملایمات زندگی بسیار لذتبخشتر از ناله و شیون است؛
- هر چیزی برای دلیلی برایمان اتفاق میافتد. یا به قولی هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. پس بهتر است دنبال یادگیری از آن باشیم. ممکن است مدتی طول بکشد تا فهم مسئلهای برایمان ممکن شود. همچنین ممکن است اصلاً زمان آن نرسد.
یکی از دلایل ایستادن در نقطهای و تمایل نداشتن به تغییر و حرکت، افسردگی و انتخاب خودمان برای آن است.
افسردگی در انسان
نوعی از بیماریهای پزشکی است که باعث احساس غمگینی مفرط و بیانگیزگی میشود. افسردگی در احساس، رفتار و نحوۀ تفکر فرد تأثیرگذار است. معمولاً افرادی که افسردگی دارند، برای کارهای روزانه خود دچار مشکل هستند و احساس میکنند که زندگی ارزش زندگی کردن ندارد.
چند نکته:
- افسردگی بیماری است که در مغز رخ میدهد ولی تنها به مغز آسیب نمیرساند و باعث بسیاری از ناراحتیها ازجمله حملۀ قلبی، سرطان و فلج چندگانه (اِماِس) میشود.
- بیش از ۳۵۰ میلیون نفر در دنیا از افسردگی رنج میبرند. این عدد در مقایسۀ ۳۲ میلیون نفر مبتلابه سرطان، تعداد قابلملاحظهای است.
- افسردگی محصول زندگی متمدن است که نسل به نسل نرخ و زمان ابتلا به آن رو به افزایش است. فقط در آمریکا حدوداً ۲۵ درصد از افراد تا ۲۰ سالگی دچار افسردگی میشوند. فرصت کردید، سخنرانی بسیار جالب و آموزنده در TEDx را تماشا کنید.
آیا میدانید روز جهانی برای پیشگیری از خودکشی وجود دارد؟
افسردگی در شرایط حاد و برای رهایی از آن منجر به خودکشی یا خودآزاری میشود. «بر اساس اعلام سازمان بهداشت جهانی و آخرین برآوردها دربارۀ بار بیماریها، خودکشی یک مشکل عمدۀ بهداشت عمومی در کشورهایی با درآمد بالا و یک مشکل در حال شکلگیری در کشورهای با درآمد کم و متوسط است. خودکشی، یکی از علل اصلی مرگومیر در جهان بهویژه در میان جوانان است. سالانه تقریباً یکمیلیون نفر (معادل یک خودکشی در هر ۴۰ ثانیه) براثر خودکشی میمیرند. تعداد افرادی که هرسال براثر خودکشی جان خود را از دست میدهند، از مجموع تعداد مرگهای ناشی از دیگر کشی و جنگ بیشتر است.»
منشأ افسردگی
بسیاری، افسردگی را از اختلالات شیمیایی مغز میدانند. عدهای دیگر آن را ناشی از آسیبها و شکستهای متعدد در زندگی میدانند. همچنین بخشی از افراد دچار افسردگی، ژنهای خود را دلیل افسردگی میدانند.
اما باور بسیاری این است که افسردگی، بیماری است مخصوص افراد حساس. آن دسته از افرادی که داری احساسات ناب هستند. آنهایی که با تمام وجودشان درگیر مسئلهای میشوند. آنهایی که دارای حس همدلی قوی هستند.
با این باور، میتوان اینگونه متوجه شد که این افراد، دارای هوش احساسی بسیار بالا و توانا در ابراز آن هستند. فقط جهت ابراز و مسیر احساس آنها باعث تخریب و افسردگیشان میشود.
اما عدهای دیگر هم هستند که با افسردگی بازی میکنند و از شرایط و توجهی که به آنها میشود، لذت میبرند. مانند کودکی که در مواقع شادی، به آرامش و سکوت دعوت میشود و والدینش از شادی به وجد نمیآیند و حمایتش نمیکنند. ولی کافی است که همان کودک سرماخورده باشد و توجه، معافیت از مدرسه و حتی گرفتن آغوش والدین به همراه هدیه به ایشان سرازیر شود. پس، از آن موقع یاد میگیریم که ناراحتی توجه و تشویق دارد ولی خوشحالی و سرحالی سرزنش و سکوت.
همین حال در سنین بالاتر هم اتفاق میافتد. اگر دوستی افسردگی داشته باشد، دوستانش بیشتر توجه میکنند، بیشتر به حرفهایش گوش میدهند و از آن ناراحت نمیشوند. بیشتر ایشان را به تفریح دعوت میکنند. و کمکم این مدل از زندگی، عادت میشود و بیرون آمدن از آن سخت و سختتر خواهد شد.
اما به گمان من آن چیز که باعث افسردگی میشود، توجه نکردن به نیازهای واقعی خودمان است که در بلند مدت باعث ناراحتی، پوچی و بیهویتی میشود.
پیشنهاد
- آرام کردن روزمره و توجه به خود
پاداش کاری که از روی علاقهمان نیست، مهمانی، سفر یا خرید نیست. بلکه حذف کارهایی است که از روی اجبار انجام میدهیم. - مدیتیشن
هرچند که بسیاری معتقدند، مراقبه (مدیتیشن) نشستن و کاری انجام ندادن است و این دقیقاً همان چیزی است که برای زندگی شلوغ ما نیاز است. - توجه به احساسات
حسادت، خساست و خشم بخشی از احساسات ما را تشکیل میدهند و سرکوب کردن آن و مخفی نگهداشتنش، باعث تشدید آن میشود. پس بهتر است با آنها عمیقتر آشنا شده و درکشان کنیم. - توجه به جزعیات و کیفیت زندگی