اخیراً در فرآیند همکاری در مورد متفاوت با الگوی رفتاری مشابهی در خود روبرو شدم. معمولاً روال تصمیمگیری در من آهسته است و اغلب برای تصمیمهای بزرگی نظیر همکاری، نیاز به چند روزی زمان برای هماهنگ شدن با آن دارم.
در یک ماه گذشته نیز، روند تصمیمگیری نیز مشابه بود. در ابتدا مردد میشوم و سپس دلایل مثبتی به نفع انجامش پیدا میکنم. اما این بار شرایط کمی متفاوت بود. در جریان تصمیمگیری، من با ترسهایی پنهان ولی آشنا روبرو شدم. نمونههایی مانند:
- ترس از دست دادن آزادی
- ترس نرسیدن بهحق و حقوقم
- ترس از دشواریهای همکاری
- و ترسهای دیگر که برای فهمیدنش باید بیشتر تأملکنم.
قبل از هر چیزی بگویم که خوشبختانه نوشتن دربارهٔ ترس بسیار سادهتر از فکر کردن به آن و درنتیجه تحلیلهای بیپایه و اساس ذهنی است. الآن هم که دقت میکنم، ریشهٔ برخی از این ترسها نه در کار و دشواریهای آن، بلکه در تعامل با افراد نهفته است.
به نظرم ریشهٔ آن از جایی شکل میگیرد که گمان میکنم در دنیای ترسناکی زندگی میکنم و هرکسی که شغل و روش زندگی متفاوتی از من داشته باشد، تعامل با او برایم دشوار میشود. البته با توجه به دغدغههای فردی و سطح توجه به کیفیت زندگی، ممکن است این نگاه چندان هم بیربط نباشد ولی تنها توجه به این نکته شرایطی را برای درک عمیقی از ترسهای و عبور از آن را فراهم نمیکند و بیشتر علت جویی سطحی است.
همانطور که گفتم ممکن است برای عدهای، تعامل با افرادی از جنس (دیدگاه و نگرش) متفاوت، دشوار باشد و برای عدهای دیگر لذتبخش و هیجانآور؛ اما به گمانم در هرکدام از شرایط این نوع رویکرد (طرد یا جذب افراد)، رفتار آگاهانهای رخ نمیدهد و در هر دو حالت بیشتر از روی عادت و خصوصیات شخصیت پدیدار میشود. به این صورت که ذهنمان ما را به تعامل با دیگران منع یا تشویق میکند.
نگاه آگاهانه به موضوع (ترس)
آگاهی، رویکرد شامل و پذیرش تمام حیات هستی است.
سادگورو
این بدان معنی است که یگانگی نگاه شامل است و نه محدودکننده.
زمانی که بتوانیم از دایرههای خودی و غیرخودی عبور کنیم، آنگاه به یگانگی نزدیک شدهایم.
این روند از زمانی آغاز میشود که بتوانیم نفع شخصی را در نفع جمعی جستجو کنیم. وقتی صحبت از نفع شخصی میشود، منظور از شخص لزوماً خود فرد نیست و گسترهٔ آن تا خانواده، افراد نزدیک یا حتی دوست امتداد دارد؛ اما در شرایطی تعریف این منافع تغییر میکند و خود را در مقابل دیگری (غیرخودی) میبینیم و گمان میکنیم فرصتی برای یافتن همزمان منافع شخصی و جمعی وجود ندارد.
برگردیم به موضوع اصلی یا همان ترس.
به اینجا رسیدیم که بخشی از ترس (در اینجا ترس از همکاری با دیگران) در شرایطی پدیدار میشود که از سوی دیگران احسان ناامنی میکنیم. دلایل ناامنی هم میتواند با عناوین ترس یکی و در شرایط من چنین باشد:
- احساس ناامنی از محدود شدن آزادی؛
- احساس ناامنی از ضایع شدن حقوحقوق؛
- احساس ناامنی از درک نشدن دیدگاههای شخصی.
زمانی هم که احساس ناامنی میکنیم، پیغام جسم و ذهن واحد است. فرار!
به هر شکلی دستور فرار میرسد تا هر جور شده از شرایط فعلی خود را نجات دهیم. وسعت و ابعاد ناامنی هم چندان با یکدیگر برای نتیجهٔ آن فرقی نمیکند. فرار از حیوان درنده در حیاتوحش باشد یا محیطی که امکان قضاوت شدنمان را داشته باشد یا در شرایط من، فرصت همکاری و تعامل با افراد و دنیای جدید.
هرکدام از این شرایط ممکن است مخاطرهآمیز باشد. ممکن است یکی به جسممان آسیب برساند و دیگری ذهنمان را پریشان کند. اما تکلیف روح چه میشود؟
اینجا باید نکتهای را یادآوری کنم. من در تقسیمبندی آنچه ما آن را ما (انسان) میبینیم نگاه مشخصی دارم. در بسیاری از ادیان و معارف، رویکرد متفاوت و تقسیمبندی متنوعی از انسان وجود دارد. در بسیاری از آنها علاوه بر جسم، ذهن و روح، انرژی و احساسات نیز گنجاندهشده و به آن توجه شده است ولی رویکرد من همان تقسیمبندی کلاسیک یا همان جسم، ذهن و روح است.
معنی این دیدگاه آن است که در پس جسم ما، ذهنی وجود دارد که رفتار و باورهایمان را شکل داده و ورای آن روحی با آگاهی بسیار و اشتیاق به یادگیری فراوان قرار دارد.
با این توضیح، حال برگردیم به پرسش قبل. پس تکلیف روحمان چه میشود؟
زمانی که جسم و ذهن در مقابل ترس و ناامنی فرمان فرار میدهند، روح ما چه میخواهد و چه نیازی دارد؟
به نظرم کمال تنها مقصد مسیر انسان در زندگی است که ته ندارد. مسیر آن نیز از یادگیری و رشد شکل میگیرد. در اینجا منظورم از یادگیری، لزوماً کسب دانش و جذب اطلاعات نیست و مقصودم یادگیری برای کسب آگاهی است. رشد نیز از همراه شدن با تغییر یا همان همراهی با زندگی است. هرگاه هر چیزی از حرکت (تغییر) بایستد، گویی عمر آن به پایان رسیده است.
پس اگر تکامل را بهعنوان تنها هدف و تنها دلیل انسان روی زمین بدانیم، آنگاه مسؤولیت توجه به روح و نیازهای آن دوچندان میشود.
روح ما نیاز به رشد دارد و با توجه به موانع و دشواریهای مسیر، شرایط رشد فراهم میشود.
پیشنهاد
در این نوشته سعی کردهام تا با اشتراک گذاشتن موضوع شخصی، نکتهای ازآنچه دلیل ترسهایم میشود را بازگو کنم. جالب است که در حین نوشتن احساسم به موضوع تغییر کرده و ترس و نگرانیم در لایههای مختلف ذهن و جسم، کاهش پیداکرده است.
ازاینرو چند پیشنهاد به ذهنم میرسد که ممکن است در شرایط مشابه، راهگشا باشد.
۱. بازگو کردن
به هر شیوهای که برایت جالب است، بیپرده موضوع را برای خودت بازگو کن. در بسیاری از مواقع مانند امروز، نوشتن چارهٔ درد من بود؛ اما بارها از گفتوگوی عمیق نیز نتیجهٔ مشابه و مثبتی گرفتهام.
مهم این است که هرچه به ذهنت میرسد را بدون فیلتر به زبان یا قلم بیاوری و فرصتی را برای خویش فراهم کنی تا بلندبلند فکر کنی.
۲. عبور از ترس
در طول تاریخ ما از افرادی یاد میکنیم که در شرایطی از ترس خود عبور کرده و ماندگار شدهاند. برای همین است که تعداد کمی به اورست سعود میکنند، از خارج جو زمین سقوط آزاد میکنند یا اولین بار پرواز کردن را کشف میکنند.
ممکن است در ابتدا تمام نمونههای بالا اینگونه به نظر رسد که این افراد ترس از مرگ نداشته و همین دلیل موفقیتشان است ولی در عمل آنها بیش از هر چیزی ترس عبور از موانع ذهنی را نداشتند. آنها فکر نمیکردند که نمیشود، نمیتوانم یا امکان ندارد.
متأسفانه یا خوشبختانه برای عبور از ترس، راهی جز عبور از میان آن نیست. نه از بالا و پایین و نه از چپ و راست. بلکه فقط از میان آن.
در شرایطی که ترسی شناسایی شد، زمان عبور از آن است. فرصتی را فراهم کن یا در صورت نیاز از دوستی بخواه که کمکت کند تا روشهای عبور از ترس را با او بررسی کنی و سپس انجامش دهی.
یادت باشد که ترس انجام کاری از خود آن کار بیشتر است. پس انجامش بده.
۳. کش آمدن
در بیشتر مواقع دلیل اصلی ناراحتی ما از راحتی بیشازحد است و دلیلش تمایلی است تا در هر چیزی راحت باشیم. در کار، روابط اجتماعی، خانه، ورزش و بسیاری از بخشهای دیگر.
نه اینکه راحتی بهخودیخود، ناخوشایند باشد، نه! بلکه ماندن در راحتی دلیل رخوت و رکود زندگیمان میشود.
یک مثال ساده: تصور کن که کنترل از راه دور هنوز برای تلویزیون اختراع نشده بود و برای تغییر کانال باید از مبل بلندشی. در چه شرایط و برای چه برنامهای حاضر به بلند شدن از مبل هستی؟
این مثال را چند برابر کن:
- در چه شرایطی کار موردعلاقهات را دنبال میکردی؟
- رابطهٔ لذتبخش خود را میساختی؟
- یا برای بخشهای مهم زندگی تلاش میکردی؟
برای رشد بهتر است تا گاهی با ناراحتی خود، راحت شویم. یعنی لازم است ابعاد دایرهٔ راحتی خود را ببینیم و برای مدتی (هرچند کوتاه) در دایرهٔ کشیدگی خود کش بیاییم.
2 Responses
شما استادید.من در آغاز خوندن این مطالب هستم .بی نهایت مفید خواهند بود.از زحماتتان متشکرم
امیدوارم لذت ببری و برایت مفید باشد.