انسان کمالگراست. به همین دلیل تمایل ندارد در یک نقطه و برای مدت طولانی بماند. اگر هم به دلیلی ماند، نگاهش رو به آینده و رویکردش به حرکت است.
همین رویهٔ انسان است که دلیل پیشرفت و در مواردی عقبگرد او شده است. نگاهی که مترادف به دست آوردن، کسب کردن و فاتح بودن است و او را [برای کوتاه زمانی] راضی میکند. اینگونه است که اگر دنیا را هم به او دهند، دنیای دیگری میخواهد.
ولی زمانی که به کمال خویش میاندیشیم، منظور کدام بخش از خود است؟
خویش چیست؟
فکر میکنی خویش از چه بخشهایی تشکیلشده است و بهطور کل، خویش را چطور میتوان معنی کرد؟
پاسخ به این پرسش ممکن است نگاهمان به شرایط کنونی تغییر دهد و مختصات مقصد را برایمان واضحتر کند.
بهتر است نگاهی به هرم نیاز مزلو بیندازیم. او در هرمی پنج طبقه، نیازهای انسان را دستهبندی کرده است. از دیدگاه او نیازهای اولیه، همانی که برای حیات و بقا لازم است، در سطح اول قرار میگیرد. این نیاز همان آب، غذا و سرپناه است.
از نگاه مزلو، این سطح زمانی برآورده میشود که نیازهای بیولوژیک (فیزیکی) ما برآورده شده و خطری حیاتمان را تهدید نمیکند.
اگر امروزه بسیاری از ما غذاهای مختلفی برای روز و شب میل میکنیم و مکان زندگیمان را بزرگ و بزرگتر میکنیم، تغییری در این سطح از نیاز ایجاد نکردهایم و بلکه سطح رفاهمان را افزایش دادهایم.
سطح رفاه نیز ارتباط مستقیمی باکیفیت زندگی ندارد و به عبارتی ارتباط مستقیمی میان کمیت و کیفیت زندگی وجود ندارد.
اگر در تعریف ما، معیار سنجش زندگی باارزش رسیدن به رضایت، خوشحالی و آرامش باشد، در این شرایط میتوان گفت که سطح رفاه تغییری در برآورده شدن کیفیتهای بالا ندارد.
در اصل نیاز ما با همان سیر و سیراب شدن، در این سطح برطرف شده و بیش از آن تلاش و توجه اضافی است و دلیلی برای رضایت بیشترمان نیست.
درواقع با افزایش سطح رفاه در زندگیمان، رضایت، خوشحالی و آرامش بهبود نمییابد و گاهی حتی سیر نزولی طی میکند.
برعکس، زمانی که رفاه (به شکل ارادی) کم میشود، لزوماً میزان رضایت کاهش نمییابد. البته که از دیدگاه بسیاری، ساده زیستی، دلیلی برای رضایت، خوشحالی و آرامش پایدار است.
زندگی مطابق با نیاز
هرم مزلو سالهاست که بهعنوان مرجعی برای سطوح مختلف نیاز انسان پیشنهادشده است. این تئوری نشانگر نیازهای مختلف ما و روند تکاملی آن است.
نگاه کلی به هرم نیاز آبراهام مزلو:
سطح ۱: نیازهای فیزیولوژیک؛ هوا، آب، غذا، پوشاک، سرپناه، خواب.
سطح ۲: نیاز بهراحتی؛ دوری از خطر، امنیت، نظم، قانون، ثبات، رهایی از ترس.
سطح ۳: نیاز به عشق و تعلقخاطر؛ دوستی، رابطهٔ عاطفی، اعتماد و پذیرش، دادن و گرفتن محبت، هویت و تعلق به گروه (مانند خانواده).
سطح ۴: نیاز به رضایت؛ دستاوردها، مهارت، استقلال، موقعیت، اعتبار، احترام از اطرافیان.
سطح ۵: نیاز به شکوفایی؛ درک تواناییهای خویش، لذت درونی، رشد شخصی و تجربههایی برای آن.
پیشتر دربارهٔ تمایل انسان به کمال اشاره کردم. درواقع زندگی (طبیعت) نیز ما را به اینسو هدایت میکند و تمایلش به حفظ کیفیت است. همانا که طبیعت، کیفیت را به کمیت ترجیح میدهد.
پس اگر حتی تئوری آبراهام مزلو را بهعنوان یکراه برای سیر تکاملی بشر قبول داشته باشیم، میتوان به این نتیجهگیری رسید که کمال را نمیتوان در یک سطح جستجو کرد.
مسیر آگاهانه تا کمال؛ انتخاب بر اساس نیاز
هرکدام از ما مسیری را برای کمال یا آگاهانه انتخاب کردهایم یا ناآگاهانه از اجتماع خود پذیرفتهایم. مسیری که میتواند ما را به کمال نزدیک کند یا در بیراههٔ زوال رها کند.
ازاینرو، تلاش و ممارست ما برای بهبود سطح رفاه تأثیر عمیق و ماندگاری در کیفیت زندگیمان ندارد و ماندگاریاش متغیر است.
در پاسخ به پرسش بالا، در طول تکامل بشر و در آیینهای مختلف، تقسیمبندیهای مختلفی برای خویش آمده است. درجایی خویش را شامل جسم، ذهن و روح میدانند و در جای دیگر آن را به جسم، ذهن، احساسات و انرژی تقسیم کردهاند. بیربط هم نخواهد بود که بتوان خویش را همهٔ موارد بالا دانست.
نیازهای هرم مزلو را هم میتوان بر اساس جسم، ذهن و روح تقسیمبندی کرد. به این صورت که سطح ۱ و ۲ برای جسم، ۳ و ۴ برای ذهن و سطح ۵ پاسخی به نیازهای روح است.
همانطور که از کمال صحبت میکنیم، شاید تاکنون میزان توجه ما به هرکدام از سطوح نیاز آشکارشده باشد. باید توجه داشت که زندگی به شکل ذاتی در همهٔ سطوح جریان دارد و تعادل میان آنها دلیل رضایت، خوشحالی و آرامش خواهد بود.
روشی وجود دارد که میتواند ما را دررسیدن به کمال و گذر از مراحل مختلف هرم هدایت کند. این روش، توجه به نیازهای اصلی خود و متمایز کردنش با خواسته (هوس) است.
نیازها، آن چیزهایی است که کیفیت زندگی را بهبود میدهند و تفاوت محسوسی میان بودونبودش حس میشود.
اما خواستهها، آن دستهای هستند که خوشحالی مقطعی دارند و بعد از مدتی، تأثیرشان یا کم یا بهکل از بین میرود.
گاهی ما میان این دو تفاوتی قائل نمیشویم و بیشتر روی خواستههای خود تمرکز میکنیم. برای رسیدن به خواستهها تلاش میکنیم، انرژی زیاد میگذاریم و وقت بسیاری صرف میکنیم. خود را لایق داشتنش میدانیم ولی بعد از به دست آوردنش و گذشت کوتاه زمانی، تغییر محسوسی در کیفیت زندگی و میزان رضایت خود احساس نمیکنیم.
اینگونه است که بسیار داریم ولی همچنان راضی نیستیم.
یک روش ساده برای تشخیص این دو: بیشتر نیازها، تجربه کردنی است اما غالب خواستهها، داشتنی است.
زمانی که مهارت تشخیص میان این دو را بیابیم، توانایی تشخیص احتیاجهای خود را بر اساس نیاز و خواسته میابیم. پس یادگیری این مهارت است که میتوانیم تشخیص دهیم کدامیک از ضروریات ما پاسخی است به نیازهای فیزیولوژیکی (جسم)، روانی (ذهن) و احساسی و کدامیک خواستهای است گذرا که تأثیر عمیقی روی هیچکدام ندارد و تنها برای مدت کوتاهی خوشحالمان میکند.
این کار را میتوان در روزمره تمرین کرد. بهتر است به روزمرهٔ خود توجه کنی و آگاهانه به انتخابهای روزانهات دقت کنی. در بیشتر مواقع ما فقط به نیازهای اولیه (سطح ۱) توجه میکنیم. غافل از اینکه، نیازهای سطح ۱ ما پیشتر مهیا شده و حال زمان توجه به نیازهای سطوح دیگر است.
برای تشخیص آن میتوان هر بار روبروی احتیاجهای خود پرسشی قرارداد که:
آیا این پاسخی به نیازهای من است یا فقط خواستهای دیگر است؟
در مرحلهٔ دیگر و تمرین این روش، میتوان پرسش دیگری را مطرح کرد.
توجه به این مورد، پاسخ به کدام سطح از نیاز من است؟
با این روش مطمئن باش بعد از مدتی، احساس متفاوت خواهی داشت و کمکم رضایت، خوشحالی و آرامش پایدار در تو پدیدار میشود.
One Response
خیلی عالی و تاثیرگذار بود. ممنونم