
چرا بهجای انگیزه به یکدیگر ترس میدهیم؟
برای همهٔ ما پیشآمده در زمانهایی که نیاز به تشویق و انگیزه داریم، بهجایش ترس و بیانگیزگی گرفتهایم. از نزدیکان، دوستان و کسانی که نظرشان
برای همهٔ ما پیشآمده در زمانهایی که نیاز به تشویق و انگیزه داریم، بهجایش ترس و بیانگیزگی گرفتهایم. از نزدیکان، دوستان و کسانی که نظرشان
در این روزها که حال و احوال بامعنی انجام نمیشود، یاد یکی از افراد فامیل میافتم. ازاینجهت که او فقط میخواهد بشنود که خوبی و اوضاع کار هم روبهراه است. حتی اگر سرحال نباشی و از شرایط کار گلایه کنی، بازهم در انتهای جمله میگوید که «پس کار خوبه دیگه؟». من هم در تعجب پاسخ میدهم، بله!
این روزها، دقیقاً یکسال از آن دوران میگذرد و واقعیتی که امروز تجربه میکنم، بسیار متفاوت است.دقیقاً از همان دوران و بعد از شهریور گذشته، دیگر کارگاهی نداشتم. برای چندماه اول که اصلاً سایت هم نداشتم و قطعاً جلسهٔ آنلاینی هم نبود.
مدتی است که با ChatGPT بازی میکنم و چند روزی است که چند تحقیق و مشورت را با آن انجام دادهام.
امروز به این فکر افتادم تا با سقراط صحبت کنم. از طریق نوشتهٔ زیر، دعوت کردم تا با سقراط صحبت کنم.
چند هفتهٔ پیش، نقطهٔ عطفی در فعالیت کاری من بود و آنهم برگزاری پنجاهمین رویدادی که در مدت ۷ سال کارم در حوزهٔ رشد فردی
دراینبین چیزی که گاهی غمگینم میکند، رویکرد دیگران و گه گاهی خودم در مواجه با مسائل است. اینکه چطور دیگران و گاه خودمان در مقابله با مسائل، آن را نادیده میگیریم یا سعی میکنیم آن را کوچک کنیم یا نادیدهاش بگیریم. آنطوری که برای من هم واضح است، این موضوع هم بخش بیرونی و هم درونی دارد. یعنی در بیشتر مواقع، سرخوردگی از در میان گذاشتن دردهایت با دیگران است ولی گاهی هم از سختگیری خود آدم شکل میگیرد.
کار درست، همیشه آسان یا خوشایند نیست، اما رضایت عمیقی به همراه دارد. در مقابل، ممکن است سالها کار غلطی را تکرار کنیم و با توجیههایی مثل «چارهای نداشتم» یا «برای خانوادهام بود» خود را آرام کنیم، در حالی که در درون، میدانیم کارمان درست نیست. انجام کار درست ساده است، اما راحت نیست. نیاز به شجاعت، صداقت و تعهد دارد. اما اگر حتی یک نفر در هر لحظه تصمیم بگیرد آگاهانه و مسئولانه رفتار کند، همین میتواند آغاز تغییر در خود، جامعه و جهان باشد.
سال ۹۶، حدودای همین زمان، دورهای را با همکاری ۲۰تا۳۰ به نام «وقتی برای خویش» شروع کردم. روند کار کمی با کارگاههایم تفاوت داشت. اینجا
مینیمالیسم این روزها محبوب شده و فرصتی است برای توجه به سادگی در زندگی. این سبک که از طراحی آغاز شده، بر کاهش اضافات بدون از بین رفتن ماهیت تأکید دارد. سادهزیستی به سلامت ذهن و لذت از زندگی کمک میکند. تجربه و صحبتهای من درباره این موضوع را در پادکست بشنوید.
بعد از کم کردن (حذف) وسایل اضافی، کنترل ورودیهای زندگی، بهترین کاری است که میتوان برای ساخت زندگی مینیمال انجام داد. اما مشکل دیگری وجود دارد که مربوط به وسایل فعلی است. آنهایی که نه تنها وسیله است، بلکه وابستگی عاطفی نیز در آنها وجود دارد.
وقتی پای کمالگرایی یا فرد کمالگرا به میان میآید، ناخودآگاه تصویر کسی در ذهن نقش میبندد که همه کارش متناسب و دقیق است. هرآنچه میداند
ماه اسفند که فرامیرسد، انرژی عظیمی برای نو کردن و نو شدن به راه میافتد. خانهها تکانده و وسایل نو شده و حتی لباسهایی برای
من زندگی مینیمال را «سادهزیستی» ترجمه کردهام. البته شاید پیشفرض ما از این واژه کمی گمراهکننده باشد و هرکسی (حتی آنهایی که به دنبال مصرفگرایی نیستند) را از این سبک زندگی دور کند. احتمالاً وقتی زندگی ساده در ذهنمان شکل میگیرد، مکانی محقر در تصوراتمان پدیدار میشود که امکانات مناسبی ندارد و تنها برای برآورده کردن نیازهای اولیه ساختهشده است.
ما به آیندهای قدم میگذاریم که طبق شواهد، بیشتر شغلهای فعلی توسط رباتها انجام خواهد شد. بر این اساس، کارهای محدودی برای انسانها میماند و با روند روبه رشد جمعیت این شرایط هم نگرانکننده است.
شاید بدون درنگ پاسخ بهعنوان مقاله این باشد که خودمان مانع اصلی هستیم و وقتی میگوییم خودمان، منظور نوع رویکردمان به زندگی است. اینکه چطور به تغییر و آنچه مقابلمان است توجه میکنیم و در مواقع نیاز، ادامه میدهیم یا جهت عوض میکنیم.
هرروز گزینههای بسیاری برای انتخاب، مقابلمان گذاشته میشود. گاهی آنقدر انتخاب میان تنوع بیانتها، سخت میشود که یادگیری مهارت انتخاب یا حرفهای انتخاب کردن، تبدیل به یکی از لازمههای زندگی میشود.
برای من هم کم پیش نیامده که وارد بحثی شوم که انتخاب نکرده باشم. بگومگوهای تکراری، دفاع از عقیدههای شخصی و باور به درست بودنشان یا حتی مخالفت صرف با دیدگاه تو. دلایل اینچنینی که لذت گفتوگو را از بین میبرد. البته گاهی (و به انتخاب شخصی) این بحثهای میتواند دلیل بر استحکام رابطه شود و البته آغازگر گفتوگوی شیرین دیگری شود.
مدتی است که به دلایل فعالیتهایم فکر میکنم. سعی میکنم با پرسشهای کلی و جزئی، چرایی کارم را مشخص کنم. البته این روندی است که
در طول سالها دستاوردهای اجتماعی و پیشرفت علمی و فنّاوری بشر، اتفاق دیگری در دوران صنعتی شدن نیز پیشآمده است. آنهم همرنگی با محیط و سازگاری با استانداردهای اجتماعی است.
در زمانهای مختلف زندگی متوجه شدهام که توصیفم از تعادل با گذشته متفاوت است و در چند سالی که با تمرین چرخ زندگی آشنا شدهام، هرازگاهی آن را انجام میدهم تا بتوانم شرایط متعادلتری برای زندگی ایجاد کنم.
اگر مدتی است که نوشتههای من را دنبال میکنی، شاید متوجه جایگاه گفتوگو از دیدگاه من و اهمیت فراگیری این مهارت شده باشی. ولی اگر
مدتی است که فکر میکنم تعادل زندگیام بههمخورده است. در ابتدا فکر میکنم که شاید بد نباشد معنی و مفهوم تعادل را برای خود بازنگری
اگر عنصر وجودی را همان تلاقی استعداد و علاقه بدانیم، درجایی باید حاضر شویم و جرئت کنیم تا این دو را تبدیل به شغل ایدئال
حتماً این جملهٔ معروف را شنیدهای که میگوید، «برای دوست داشتن دیگری، باید اول خودت را دوست داشته باشی.» فکر میکنی چرا اینطور است؟ به
[این نوشته به درخواست یکی از خوانندگان سایت نوشتهشده است. امیدوارم که بخواند و برایش مفید باشد.] غم گذشته و نگرانی از آینده، دو مانعی
هرروز که میگذرد، بیشتر متقاعد میشوم که زندگی ما سراسر انتخاب است. از انتخابهای پایه و اساسی که زندگی را بهجای زندگانی برمیگزینیم تا اینکه
واژهٔ «گفتوگو» صحیحترین نوع نوشتار (از میان انتخابهای گفتوگو، گفت و گو یا گفتگو) است که هم مورد تأیید ویراستاران است و هم پیشنهادشدهٔ انجمن
وابستگیها، از وسایل گرفته تا روابط و باورها، مانعی برای زندگی مینیمال و رشد فردی هستند. با چهار مرحله بازنگری، شناخت اهمیت، حذف تدریجی و حذف کامل میتوان از این وابستگیها رها شد. سادهزیستی فقر نیست، بلکه انتخاب آگاهانه چیزهایی است که واقعاً به کیفیت زندگی کمک میکنند.
سال گذشته، اواسط اسفندماه کارگاهی با همین عنوان برگزار کردم. هدف این کارگاه آشنایی با روشهایی برای آماده شدن آغاز سال جدید بود. گزارش کارگاه
اخیراً در فرآیند همکاری در مورد متفاوت با الگوی رفتاری مشابهی در خود روبرو شدم. معمولاً روال تصمیمگیری در من آهسته است و اغلب برای
ازآنجاییکه این روزها اتفاقات بسیاری در اطرافم میگذرد، بسیار درگیر انرژی غالب جامعه شدهام و مسیر زندگی کردنم مختل شده است. متوجه شدهام که من
از زمانی که بهاصطلاح «پا به اجتماع» میگذاریم، تعاریفمان از زندگی کمکم شکل میگیرد و تا حدی با آنچه پیشتر در ذهن داشتهایم تغییر میکند.
کتاب چهار میثاق را دو سال پیش و به پیشنهاد دوستم، خواندم. کتاب کوتاه و روانی است و نوشتهٔ فردی است که آموزههای خود را
چند سالی است که کتاب و فیلم «راز» منتشرشده و علاوه بر استقبال جهانی، در ایران هم طرفداران خاص خود را پیداکرده است. عدهای از
هفتهٔ گذشته، سومین کارگاه «چرا گفتوگو مهم است؟» را برگزار کردم. روند کارگاه برایم جالب بود ولی چند جایی بالا و پایین داشت. درجایی حتی
آخر کارگاه بود که حامد جلو آمد و گفت «کتاب کافه چرا را خواندهای؟» او معتقد بود که صحبتهای من در کارگاه «ساخت زندگی بر
تظاهر در رفتار افراد بیش از هر چیزی نشانگر عدم تعادلشان دارد. تناقض در نوع فکر و نگرششان با رفتارشان. آنچه بیش از هر چیزی
توجه کردن فعالیتی است برای مکث کردن، تأمل یا اختصاص ذهن به رویداد یا چیزی مهم. از کودکی و از زمان مدرسه ما را به
موسیقی بخش جدانشدنی از زندگی من است. زمان زندگی را از آنجایی به یاد دارم که موسیقی در گوشهای من جاری شد. یادش به خیر،
از فردا شروع میکنم. برای انجامش انرژی فراوان دارم. میخواهم آن را به کار اصلی خود تبدیل کنم. آیا این جملهها آشناست؟ تو را نمیدانم
از دیروز چندین پیغام گرفتهام که هرکدام از افرادی بود که شرایط ناخوشایندی از خود را توصیف میکردند. شرایطی که به گفتهٔ آنها توسط دیگری
به تهران میآمدیم. موژان با دوستش قرار داشت و من هم به دعوت او و برای استراحت (تنوع محیط کاری) همراهش آمدم. کافهٔ محل قرار
چند روز پیش در اینستاگرام، از ناشناسی پیغام گرفتم. چون از دوستانم نبود، باید ابتدا درخواست پیغامش را تأیید میکردم. از من خواسته بود تا
به نظرت نقطهٔ تعادل کجاست؟ از نگاه من، تعادل نقطهای در میانه است که از خواص دو سوی یک ویژگی بهره برده ولی به هیچ
ساده زیستی لزوماً به معنای زندگی در روستا یا غار نیست و حتی به معنای ریاضت کشیدن هم نیست. بلکه برعکس به معنای واقعی راحت
از کودکی به هرکدام از ما آموزههایی داده و باورهایی منتقلشده است. از خانواده و کمی هم از اجتماع و در طول زندگی بر اساس
آنچه دلیل یادگیری، شناخت و آگاهی از خود و پیرامونمان میشود، توجه به جزئیات است. درواقع هرلحظه و در هر شرایطی، موارد بسیاری برای توجه
ما در سطوح مختلف، نیازهای مختلفی داریم. از نیازهای حیاتی (جسمی) تا آنهایی که برای غنای روحمان نیاز داریم. نیازهایی چون داشتن شغل بامعنی، پیدا
زمانی که کلمهٔ «داستانسرایی» را میشنوی، چه تصویری در ذهنت شکل میگیرد؟ ممکن است یکی از اینها بهدرستی یادآور داستانسرایی و قصهگویی باشد. مهارتی که
میگویند «چیزی در دلش نیست. ناراحت نشو!» و تو میمانی میان ناراحتی از رفتار او و حرفهای دلگرمکنندهٔ دیگران. اینزمانی است که بهنوعی از
انسان کمالگراست. به همین دلیل تمایل ندارد در یک نقطه و برای مدت طولانی بماند. اگر هم به دلیلی ماند، نگاهش رو به آینده و
ساخته شده با ❤ در تهران، ازمیر و ونکوور | ۱۳۹۳ - ۱۴۰۴